صفحۀ اصلی

۱۳۹۲ تیر ۱۹, چهارشنبه



مصاحبه با استاد اولمیر
بعد از اینکه خبر استادی اولمیر را از امواج رادیو افغانستان شنیدم در صدد شدم او را جایی پیدا کنم و با او مصاحبۀ نمایم. وقتی از رادیو سراغ او را گرفتم گفتند کابل نیست.

انتظار کشیدم. یک روز، دو روز و بالاخره سه روز گذشت که شنیدم اولمیر برای مدتی کوتاهی به کابل آمده است. فوراَ به موتر سوار شدم و طرف رادیو حرکت کردم. بعد از معلومات مختصر معلوم شد که استاد اولمیر زمانیکه در ولسوالی (کامه) ولایت ننگرهار بوده از اخذ لقب (استادی) که به او داده شده است اطلاع حاصل کرده و به همین دلیل فوراَ خود را به کابل رسانیده است. زمانیکه من دنبال او میگشتم، آنزمان او به دیدن رئیس و آمرین رادیو افغانستان رفته بود تا از آنها نسبت این قدردانی تشکر کند. خلاصه او را ملاقات کردم و مصاحبه ای را که لازم بود با او انجام دادم.
استاد اولمیر که قدی نسبتاَ متوسط دارد آنروز بالاپوش سفیدی در برکرده بود به سر کلاهی سفید رنگی داشت که در ولایت ننگرهار رایج است. اما آفتاب سوزان و گرم ننگرهار چهرۀ او را به گندمی تیره تبدیل نموده است. وقتی باو سلام کردم، خود را معرفی نموده موضوع را با او در میان گذاشتم. او متقابلاَ با کمال احترام و تواضع دعوتم را پذیرفته گفت : به سر چشم، وقتی شما مرا احترام میکنید من به چشم، با کمال میل حاضر هستم به سوالات شما جواب بگویم. او ادامه داد : شما سوال کنید، من جواب میگویم.
من از استاد اولمیر چنین پرسیدم : وقتی به شما لقب استادی داده میشد، آیا شما قبلاَ از این موضوع اطلاع داشتید؟
او که سرش پائین بود، فوراَ گفت " نه، هرگز نه. من اصلاّ رخصت گرفته بودم و به [ولسوالی] (کامه) رفته بودم. یکروز بچه ها دویده آمده و گفتند که کاکا خبر دارین رادیو افغانستان به شما لقب استادی داده؟
مه گفتم ای بچه ها چی میگن ؟
گفتند اینه رادیو ره بشنو !
رادیو ره سوچ کدم که نطاق میگوید استاد اولمیر که اصلاَ از ننگرهار است بیشتر از پنجاه سال دارد و .... راست بگویم چند دقیقه بعد از آن از فرط خوشی گریه ام گرفت. با خود شکر پادشاۀ اسلام را کردم که به من همه چیز داده. همان بود که برای ابراز قدردانی از وزارت اطلاعات و کلتور (شخص شاغلی عباسی وزیر اطلاعات و کلتور) و رادیو افغانستان از (کامه) حرکت کردم. راه هم به علت برفباری بند بود و به همین دلیل بعد از یکی دو روز به کابل رسیدم."
استاد اولمیر کنده ـ کنده صحبت میکرد و هر وقتی میخواست خاموش شود من میگفتم خوب استاد باز چطور شد؟ و به این ترتیب او سخنانش را ادامه میداد.
پرسیدم شما در مکتب تحصیل کرده اید و اصلاَ از کجا میباشید؟
باز هم فوری جواب داد: بلی ! تا صنف نهم. البته گاهی خصوصی و گاهی به مکتب [در ولسوالی] (کامه) یعنی جای ما. من از (کامه) ولایت ننگرهار تذکره دارم و همین چند روز پیشتر هم به (کامه) رفته بودم.
استاد اولمیر که همیش به سوالاتم به پاسخ (بلی) جواب میداد در برابر اینکه خود و پدر خود را معرفی نموده و آغاز همکاری خود را با رادیو  روشن سازد چنین گفت "اسمم اولمیر اشرف است، پدرم سید احمد خان نامدارد و از قلعۀ آخند کامه  میباشیم. من تقریباَ بیست و دو سال پیش برای همکاری با پروگرام پشتونستان به رادیو کابل (رادیو افغانستان امروز) آمدم. در کابل مرا پذیرفتند و من هم به خوشی به  کار خود ادامه دادم . اولین خواندنی که کردم اینبود :
دعاشقی په دریاب دوب شم، گدر کوم حای دی
زما دیار په شانی شکلی بشر کوم حای دی
"من آنوقت تنها میخواندم. باید بگویم که استادم جعفر که حالا هم در قید حیات است و مرا زیاد رهنمایی کرده، خودش در کلارنت بسیار مهارت دارد. من حالا آمورنیه هم مینوازم. گرچه خوانندگی و نواختن آمورنیه پیشۀ من است اما هر کسی هر آلۀ  موسیقی را بی سُر بنوازد من فوراَ آنرا درک نموده و گفته ام : رفیق بی سُر است، درست بنواز !" .
از استاد اولمیر پرسیدم شما که استاد شده اید چند شاگرد تربیه نموده اید؟
سرش را بالا نموده گفت : بسیار زیاد، اما از شاگرد های خوب و اصل من تنها نعمت الله را میتوان نامبرد. او خوب آرمونیه مینوازد، خوب میخواند و نُه سال است که با رادیو هم همکاری دارد و خیاطی هم میکند.
اولمیر که عمرش به پنجاه سال میرسد میگوید "من هنوز طفل بودم که نامزد شدم ولی تا حال عروسی نکرده ام. معلوم شود چه وقت این آرزویم که باید عروسی کنم برآورده میشود". او که در اینمورد توضیح بیشتر نداد فقط گفت "آرزو دارم عروسی کنم".
استاد اولیمر که نسبت به پیشتر هنوز هم متواضع و شکسته معلوم میشد گفت بهترین پارچه که به ذوق همه برابر است را در ماۀ قوس ثبت نمودم. آن آهنگ را خودم کمپوز نموده بودم و شعر آن از ملنگ جان بود.
ای دل دیوانه زما، مه راوره مدا دگلو.
استاد را پرسیدم با کدام خواننده ها یکجا خوانده است.
استاد گفت من با دیگران نه بکله دیگران میخواهند با من کُورَس بخوانند. من همرای رخشانه، ژیلا ، آزاده و گلزمان کُورَس خوانده ام و آنها بیشتر از دیگران خواسته اند همرای من یکجا بخوانند. استاد که بیشتر از ..... آهنگ در آرشیف رادیو افغانستان دارد بهترین آهنگهایش اینها را میداند:
(نوی محفل، نوی ساقی، نوی جامونه کنه ـ نوی سازونه کنه)
(ستا دسترگو بلا واخلم ، بیا دی سترگی ولی سری دی)
(که په گنج دشاهی فخر شهریار کا)
استاد گفت : من اکثر خواندن ها را خودم کمپوز کرده ام و بد هم کمپوز نکرده ام. مثلاَ همین آهنگ (نوی محفل، نوی ساقی، نوی جامونه کنه) را نه تنها پشتو زبانها میپسندند بلکه دری زبانها هم آنرا پسند میکنند. من چنانچه به رادیو هم گفته شد در داخل و خارج شنونده دارم. تا اکنون پنج مرتبه به اتحاد شوروی، یک مرتبه به چکوسلواکیا و چندین مرتبه به پاکستان سفر کرده ام که البته این سفر هایم بیشتر شکل رسمی را داشته اند.
من در حالیکه موفقیت های او بیشتر استاد اولمیر را آرزو میکنم با او خداحافظی کردم و گفتم خواهش میکنم فوتو های تان را برای چاپ به مجله هرچه زودتر ارسال نمائید.


 مجلۀ ژوندون سال  ١٣۵۵



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر