۱۳۹۲ آبان ۲۶, یکشنبه

نور محمد تره کی چگونه به قتل رسید ؟ بخش دوم

اسم من عبدالودود و رتبه ام تورن میباشد. من در ابتدا به صفت آمر مخابره در گارد ایفای وظیفه میکردم ولی بعداَ به ستردرستیز به حیث مدیر کام [مدیر استخبارات] تعین گردیدم.
اما از آنجایی که هنوز شخصی دیگری به جای من در گارد

 مقرر نشده بود، من هر دو وظیفه را به شکل همزمان به پیش

 می بردم. یعنی روز ها در ستردرستیز و عصرها در گارد ایفای وظیفه میکردم. به همین دلیل من در شب ١٧/١٦میزان سال ١٣٥٨ در گارد نوکریوال بودم. دقیق به یادم ندارم اما فکر میکنم حوالی ساعات هفت یا هفت و نیم شام بود که جانداد قومندان گارد برایم تیلفون کرد و مرا نزد خودش فرا خواند.
او در آنجا از موضوع به شهادت رسانیدن تره کی برایم گفت. من از ناممکن بودن این موضوع در آن ساعات شب آنهم بدون آماده گی قبلی برایش یادآور شدم.
جانداد برایم گفت همه ترتیبات قبلاَ توسط (روزی) و اقبال و به هدایت لوی درستیز گرفته شده.
او گفت "تو صرفاَ برو، نوکریوالی ات را تبدیل کو و پس بیا".
من به دفتر خود رفتم و جگرن ظاهر را به جای خود نوکریوال تعین کرده، دوباره نزد جانداد برگشتم. 
(روزی) و اقبال نیز آنجا آمدند. جانداد بعد از رسیدن آنها باری دیگر به موضوع قتل تره کی اشاره نموده از ما خواست تا بنابر فیصلۀ حزب باید تره کی را از بین ببریم.
من از شایعاتی یادآور شدم که از فرستادن تره کی به شوروی برای تداوی حکایه میکرد.
جانداد گفت به دلیل عدم موافقت دولت شوروی، حزب تصمیم گرفته تا نامبرده از بین برده شود.
(روزی) نیز حرف های جانداد را تائید نموده افزود ما نمی توانیم از تصمیم کمیتۀ مرکزی و بیروی سیاسی سرپیچی کنیم.
لحظات بعد ما توسط یک موتر (لنداور) سفید که روزی آنرا آماده کرده بود به جانب کوتی باغچه رهسپار شدیم. 
در آنجا به طبقۀ دوم نزد تره کی رفتیم. 
نخست روزی وارد اطاق شد و سپس من و اقبال را نیز به داخل طلبید.
ـ لطفاَ (روزی) و اقبال را معرفی نمائید!
(روزی) آمر سیاسی گارد و رتبه اش لومری بریدمن بود. اقبال نخست آمر کشف گارد بود که بعداَ به صفت آمر کام یا استخبارات گارد مقرر شد و رتبۀ او نیز لومری بریدمن بود.

زمانی که من و اقبال داخل اطاق شدیم (روزی) از تره کی خواست تا با ما بیآید. تره کی صاحب کارت حزبی خود را به (روزی) داده درخواست نمود تا آن را به امین بسپاریم. برعلاوه تره کی تقاضا نمود تا یک بکس سیاه رنگ را که حاوی پول بود به خانمش، البته در صورتی که نامبرده زنده باشد بسپاریم.

بعداَ همه به طبقۀ پائین آمدیم. در آنجا به طرف راست یک اطاق کوچک وجود داشت که در آن یک تخت خواب که پایه نیز نداشت موجود بود. فکر میکنم تخت خواب مذکور از خدمتگار تره کی صاحب و یا هم پهره دار شان بوده باشد.
به هر حال روزی تره کی را به همین اطاق رهنمایی نموده و خودش رفت تا دروازۀ دهلیز را قفل نماید.
در این هنگام تره کی از من آب خواست و من هم به اقبال گفتم تا او رفته آب بیاورد.
اقبال خواست آب بیآورد اما (روزی) مانع شده گفت " او [آب] نه بیر، روی جایی ره بگیر و دستایشه بسته کو! ".
من از اطاق خارج شدم و خواستم آب بیآورم ولی نتوانستم گیلاسی را بیآبم که در آن آب بیاورم.
وقتی من دوباره به اطاق برگشتم دیدم که (روزی) و اقبال دست های تره کی را بسته اند.
ـ با چه چیزی دست های شان را بسته بودند؟
 با روجایی بسته بودند. آنها همچنان به تره کی گفته بودند تا روی تخت بخوابد.
" ده ای وخت که مه رسیدم، سری امو تخت خواب دراز کشیده بود و (روزی) دفعتاَ بالای گلونش فشار آورد و به دست ها او ره گرفت و اقبال هم در بالای سینه". بعداَ در حالی که اقبال همچنان پاها و سینۀ تره کی محکم گرفته بود (روزی) یک بالش کوچک را نیز بالای دهن و بینی اش گذاشت. هر چند آنها از من نیز خواستند تا به کمک شان بشتابم اما من عملاَ در این کار شرکت نکردم. ولی باوجود آن هم از آنجایی که در بالای سر آنها قرار داشتم همه جریان را به چشم های خود دیدم.
".... ده یا پانزده دقیقه وقت را در بر گرفت که تره کی صاحب به شهادت رسید. بعد از این هر سه ما اونا را داخل یک روجایی و یک کمپل انداختیم و تا دروازۀ کوتی باغچه انتقال دادیم".
ـ در این وقت ساعت چند بود؟
تقریباَ ساعت یازده و نیم شب بود. در آنجا (روزی) از اقبال خواست تا نزد جانداد برود و کفن را بیآورد. وقتی اقبال دوباره برگشت ما جسد تره کی را در همان موتری که قبلاَ آماده شده بود گذاشته جانب دروازۀ شرقی گارد حرکت کردیم.
در آنجا جانداد نزد ما آمد و یک دستگاۀ کوچک مخابره را به (روزی) داد.
ما از طریق دروازۀ شرقی گارد که (دروازۀ جنگی) هم نامیده میشود خارج شده از قصر نمبر یک گذشته وارد  جادۀ ولایت شدیم و از آنجا نخست به سالنگ وات و سپس به قول آبچکان رفتیم.
در آنجا واقعاَ قبر را از قبل آماده ساخته بودند.
آنها به من وظیفۀ پاسبانی را دادند و خود شان نخست جسد تره کی را از کمپل و روجایی کشیده به آن روجایی ای دیگری که کفن گفته آنرا آورده بودند، گذاشتند. بعداَ جسد را داخل قبر گذاشته و قبر را نیز با یک تخته آهن که از قبل در آنجا گذاشته شده بود بستند و بالای آن خاک ریختند.
با اتمام کار (روزی) توسط مخابره به جانداد از خاتمه یافتن این ماموریت اطمینان داد و به این ترتیب ما دوباره به طرف گارد به راه افتادیم.
وقتی وارد دفتر جانداد شدیم او روی چپرکت اش خوابیده بود. جانداد بعد از شنیدن گزارش ما گوشی تیلفون را برداشته با علیشاه پیمان قومندان څارندوی صحبت نمود. او که نخست به زبان روسی صحبت می کرد از قومندان څارندوی خواست تا در بالای قبر تره کی افرادی را برای پاسبانی بگمارد. بعداَ جانداد ما را به نان دعوت کرد ولی ما همه از خوردن نان ابا ورزیدیم. سپس جانداد به ما اطمینان داد که نباید تشویشی را بخود راه بدهیم زیرا آنچه را ما انجام داده ایم فیصلۀ بیروی سیاسی و کمیتۀ مرکزی حزب بوده و ما در این قضیه هیچ مسوولیتی نداریم.
ـ وقتی شما به دفتر جانداد قومندان گارد آمدید و جریان دفن شادروان تره کی صاحب را برایش اطمینان دادید ساعت چند بود؟
تقریباَ یازده و نیم  و یا دوازده و نیم شب.
ـ در مورد انتقال فامیل شادروان تره کی از حرمسرا به جای دیگر روشنی بیندازید !
فکر می کنم دو یا شاید هم سه شب بعد از این که محافظین تره کی را از حرمسرا اخراج کردند، جانداد قومندان گارد  من، جگرن رحمت الله آمر اوپراسیون و (روزی) را نزدش فرا خوانده چنین گفت :
"شما بروید و به شکل بسیار احترامانه، البته این روز های اول بود، به استثنای تره کی و خانمش باقی همه اعضای فامیل شان را از حرمسرا به (کوتی کول) که در صدارت واقع است، انتقال بدهید".
در آن زمان برادر تره کی، برادر زاده هایش، راننده، پیش خدمت و یک نرس همراۀ شان در داخل حرمسرا موجود بودند.
ما باید این کار را از طرف شب انجام می دادیم بناَ وقتی شب شد به حرمسرا رفته دق الباب کردیم. پیشخدمت در را گشود و (روزی) به او گفت که به استثنای تره کی صاحب و خانم شان باقی همه اعضای خانواده باید بیرون بیآیند. زیرا قرار است آنها یا به (کوتی کول) و یا هم به منزل قبلی شان انتقال داده شوند. بعد از سپری شدن بیست دقیقه یا نیم ساعت آنها همه در حالی که کالای اندکی با خود داشتند از حرمسرا خارج شدند.
(روزی) بعد از آن که آنها را مورد تلاشی بدنی قرار داد به موتر رهنمایی نمود.
در میان اعضای خانوادۀ تره کی ملالی برادرزاده اش زیاد اصرار داشت تا به او اجازه داده شود تا نزد تره کی باقی بماند. اما (روزی) این مطلب را نمی پذیرفت. بالاخره من مجبور شدم تا با جانداد تماس بگیرم از او در این مورد بپرسم.
جانداد برایم گفت باید همه اعضای خانواده آنجا را ترک گویند. اما نرس میتواند آنجا باقی بماند.
بناَ ما در حالی که به نرس اجازه برگشت به داخل حرمسرا را دادیم، دیگران را با احترام به (کوتی کول) انتقال دادیم.  
ـ تره کی و خانم شان چه وقت و به چه شکل از حرمسرا به کوتی باغچه انتقال داده شدند؟
باز هم دو یا سه شب بعد، جانداد من و (روزی) را نزدش خواسته گفت:
" شما میرین و دروازۀ حرمسرای ره تک ـ تک میکنین. به شکل بسیار احترامانه از تره کی صاحب خواهش میکنین که از حرم سرای به کوتی باغچه برون. در اونجه تمام احتیاجات زنده گی شان یعنی اتاق و چپرکت و همه چیز های شان آماده است".
وقتی من و (روزی) به حرمسرا رفتیم نخست با پیشخدمت صحبت کردیم و بعداَ تره کی ما را به داخل نزد خود فرا خواند. تره کی با خانمش تنها نشسته بود ولی از نرس دیگر خبری نبود. او را قبلاَ از آنجا اخراج کرده بودند.
ما از دستوری که برای ما داده شده بود برایشان گفتیم.
طوری که میدانید در داخل حرمسرا سالونی است بنام (سالون شب جمعه) ما آنها را از طریق همین سالون به کوتی باغچه انتقال دادیم. بکس های شان نیز توسط افسرانی که (روزی) آنها را موظف ساخته بود، انتقال داده شد.
در کوتی باغچه در اطاقی که برای آنها در نظر گرفته شده بود چپرکت های سیم دار گذاشته شده  و یک قالین نیز در آن فرش شده بود.
وقتی آنجا رسیدیم (روزی) گفت:
" اینمی جای بود و باش شما است".
آنها وقتی چشم های شان به وضع اطاق افتاد خواهش نموده گفتند " بری ما باز اگر امو چپرکت های چوبی ره بیارین و یک قالین دیگر بیارین ! ". 
روزی برای شان اطمینان داد که این کار را انجام خواهد داد.
بعد از آنشب من دیگر با آنها تماسی نداشتم ولی در همان شب آخر که ما نزد تره کی رفته بودیم متوجه شدم که قالین و تخت های خواب آنها را تبدیل کرده بودند.
ـ شواهدی در دست است که دو تن از محافظان شادروان تره کی صاحب، نخست اختطاف و بعداَ از بین برده شدند. شما به صفت متهم این قضیه جریان آن را از ابتدا تا آخر توضیح کنید!
تره کی صاحب دو تن از محافظانش را که ببرک و قاسم نام داشتند و مسلح نیز بودند با خود در داخل حرمسرا همراه داشت. این موضوع مشکلی را نزد یعقوب لویی درستیز و جانداد قومندان گارد ایجاد کرده بود.
به تاریخ بیست و پنجم سنبله که روز شنبه بود حوالی ساعت هفت و نیم صبح یعقوب به جانداد تیلفون نموده گفت که او باید یک دسته سربازان مسلح را آماده بسازد تا آنها به شکل گروهی بالای حرمسرا حمله نموده محافظین مسلح تره کی را دستیگر و از آنجا اخراج نمایند.
بعداَ جانداد با امین تیلفونی تماس گرفته از او طالب معلومات در این مورد شد.
ـ ببخشید کدام امین؟
امین، همو امین خاین که مرتکب جنایات بزرگ شده بود.
ـ یعنی منظور شما از حفیظ الله امین است؟
بلی، حفیظ الله امین.
جانداد به او تیلفون کرده طالب هدایت شد. امین برایش گفته بود که به جای حملۀ مسلحانۀ گروهی بهتر است برای محافظین تره کی کُتبی اطلاع داده شود تا آنها برای تحقیق در بارۀ سوقصدی که قبلاَ بالای او یعنی حفیظ الله امین صورت گرفته بود به قومندانی حاضر شوند.
برعلاوه باید برای آنها گفته شود که این تحقیق صرفاَ شامل حال  آنها نشده بلکه از دیگران نیز صورت میگیرد.
جانداد یک نامه را با چنین پیامی نوشت و به دست شخصی که فکر می کنم آشپز و یا هم خانه سامان بود به داخل حرمسرا فرستاد.
بعد از گذشت سی یا چهل دقیقه به ما اطلاع دادند که محافظین تره کی آماده اند از حرمسرا خارج شده به قومندانی بیایند.
اما جانداد با وصف آن هم برای این که مقدمات تدافعی را گرفته باشد قومندان تولی تشریفات را نزدش فرا خوانده برایش هدایت تا تعدادی از سربازانش را در دو طرف مدخل حرمسرا جابجا سازد. سربازان مذکور وظیفه داشتند تا درصورتی که محافظین تره کی دست به حمله بزنند بالای شان شلیک نمایند.
ـ اسم قومندان تولی تشریفات چی بود؟
او محمد صادق نام داشت و نامبرده امسال ترفیع نموده تورن شده بود. به هر حال او رفت و مطابق دستور جانداد عمل نمود. لحظاتی بعد دروازۀ حرمسرا باز شد و محافظین بیرون آمدند. هر چند آنها خلع سلاح بودند اما با آنهم چون به سربازان هدایت داده شده بود آنها بالای محافظین مذکور حمله نموده ایشان را دستیگر کردند. متعاقباَ محمد صادق به جانداد توسط مخابره تماس گرفته و از اجرای موفقانه ماموریتش اطمینان داد.
در این هنگام (روزی) با عجله خودش را نزد محافظین دستگیر شده رسانده و دست های سربازان مذکور را با روجایی بسته کرد.
از طرف دیگر جانداد در همین مدت با یعقوب لوی درستیز تماس گرفته برعلاوه دادن اطمینان از اجرای موفقانۀ این ماموریت، از او در مورد سرنوشت محافظین مذکور طالب هدایت گردید.
یعقوب برای او گفته بود تا محافظین مذکور را در داخل گارد در بین یکی از گاراج ها حبس نماید. اما جانداد این کار را ناممکن خوانده بود. بناَ یعقوب هدایت داده بود تا آنها باید به قوای چهار زرهدار انتقال داده شوند.
جانداد نخست به آمر اوپراسیون، اما بعداَ تغییرعقیده داده به من هدایت داد تا افراد مذکور را به قوای چهار زرهدار انتقال دهم. نامبرده برایم گفت تا آنها را باید به جکتورن احمد که قومندان قطعۀ مذکور میباشد، تحویل بدهم.
من بعد از گرفتن (نامِ روز) از جانداد با محافظین دستگیر شده تره کی در حالی که چشم ها و دست های شان بسته شده بود در دو موتر جیپ همراه با (روزی) به طرف قوای چهار زرهدار به راه افتادیم.
در آنجا بر علاوۀ جکتورن احمد دو افسر دیگر را ملاقات کردیم. یکی از آنها (شایسته) نام داشت و اسم دیگرش را متاسفانه نمیدانم. آنها با ما داخل موتر شده ما را به طرف شمال که محل انداخت و پولیگون قوای چهار زرهدار است، بُردند. بعد از طی نمودن فاصلۀ  اندکی موتر ها را متوقف ساختند و ما همه از موتر ها پائین شدیم.
در آنجا افسران مذکور به ما گفتند "شما در همینجا منتظر باشید!".
بعداَ آنها چشم های محافظین تره کی را باز کرده آنها را به طرف یک گودال رهنمایی کردند.
محافظین مذکور وارد گودال شده در آنجا نشستند.
بعداَ همان افسری که (شایسته) نام داشت تفنگچۀ دستی اش را بیرون کشید.
(روزی) نیز خواست تا تفنگچۀ خود را نیز درآورده او نیز در کشتن محافظان مذکور سهم بگیرد.
اما (شایسته) برایش گفت "ای وظیفۀ شما نیست، وظیفه به ما داده شده ".
(شایسته) با یک بار شلیک کردن بالای قاسم و دو بار شلیک کردن بالای ببرک به حیات آنها خاتمه بخشید.
ـ بالای کدام قسمت وجود آنها شلیک کرد؟
بالای سر شان شلیک صورت گرفت.
به هر حال در فاصلۀ نه چندان دور از گودل مذکور، بیل و کلند وجود داشت که بعداَ توسط یک تعداد افسران برای ریختن خاک بالای اجساد محافظین تره کی به کار گرفته شد.  
بعد از این حادثه ما با راننده ها و سربازان خود دوباره به گارد برگشتیم. من نزد جانداد رفته و برایش گفتم که آنها محافظین تره کی را کشتند.
او در جواب برایم گفت که یعقوب لوی درستیز چنین هدایت داده بوده است.
نوت: این اعترافات به تاریخ بیست و چهارم جدی سال ١٣٥٨ صورت گرفته است. مستنطقین قضیه (سر څارمن عبدالرحیم) و (څارمن جمعه) نام داشته و متن استجواب توسط محمد داود تایپ شده است.

متن این اعترافات از شماره های مورخ شنبه ششم و یکشنبه هفتم دلو سال ١٣٥٨ روزنامۀ ملی انیس گرفته شده و بازنوشت و تخلیص آن توسط گردانندۀ وبلاگ رنگارنگ صورت گرفته است. 


                             پایان



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر