شنیدم استاد شایق جمال مریض است به سراغش رفتم. در منزلش محفل مختصری با یک تن
از شاعران و چند نفر نزدیکانش تشکیل داده بود.
در چشمانش عینک نمره یی سفید مانده
بود ولی با وجودی که میگفت مریض هستم باز هم با نشاط حرف میزد و اطرافیانش را میخنداند
و رشتۀ سخن بدست خود استاد بود.
پیش از این که من چیزی بپرسم خودش گفت " سه سال قبل یک نمره زمین به
کارتۀ مامورین از جانب حکومت وقت برایم بخشیده شد ولی توان آبادی آن برایم میسر
نبود. بنابر آن شنیدم صدراعظم دانش دوست ما جناب شفیق به (خانه سازی) هدایت داده
است تا خانه ام را آباد کند و به دسترس من بگذراد". او در ادامه گفت "من از قدر دانی جناب
صدراعظم ممنونم".
از استاد پرسیدم " استاد چند ساله هستید؟".
با شوخی گفت "یقین دارم که با دیدن من فکر خواهید کرد که دو صد ساله
باشم. ولی نه، هفتاد و دو ساله هستم. اما رنج مریضی ها ضعیفم کرده است".
وی در ادامه گفت که اولاد ندارد و حالا به منزل برادرزداه اش زندگی میکند. استاد
شایق جمال افزود که تا اکنون دو جلد دیوانش چاپ شده و قسمت دیگر آن که به قلم خودش
نوشته شده آمادۀ چاپ است اما پول ندارد که به چاپ آن اقدام کند. استاد افزود که
همکاری اش با مطبوعات از زمان سراج الاخبار تا حال دوام داشته است. همچنان وی مدت
پانزده سال معلم بوده و مدتی هم در دارالتحریری شاهی ماموریت کرده است.
استاد گفت خوشترین خاطره زندگی اش همان شبی است که خبر پیروزی نیرو های به
رهبری نادر خان بر لشکریان حبیب الله کلکانی اعلام شد و اما تلخ ترین خاطره اش
زمانی بود که چندی قبل صبح از خواب برخاست و خودش را نابینا یافت. خوشبختانه استاد
شایق جمال در اثر تداوی و عملیات بینایی خود را باز یافته است.
استاد افزود که شاگرد قاری صاحب ملک الشعرا است.
مولانا خسته را در بستر شفاخانه
ملاقات کردم. وی که خیلی ضعیف به نظر میرسید گفت دو سال را در بستر مریضی در منزلش
بسر برده است. ولی در این اوآخر به هدایت و لطف صدراعظم جوان یک مشت پول طور کمک
دریافته و به طور مجانی در شفاخانه تحت تداوی قرار گرفته است.
او به جواب سوالی گفت که در زندگی نتوانسته است خاطرۀ تلخ و شرین اش را از هم
جدا کند زیرا بسیار زحمت کشیده و تلخی های روزگار را بسیار دیده است. مولانا خسته
گفت که همین حالا از آن رنج میبرد که به نسبت مریضی نمیتواند به کار های قلمی
رسیدگی کند. از تالیفات اش (معاصرین سخنور) است که چاپ شده و کتاب (سوانح بیدل) هم
آمادۀ چاپ است اما نسبت ضعف وضع اقتصاد تا اکنون اقدام به چاپ آن نکرده است. اما دیوان
هایش به نام های (خمستان) و (رمز حیات) به کمک دوستانش در دهلی چاپ شده است.
مولانا خسته دو پسر و سه دختر دارد. او از لطف صدراعظم
ممنون بوده و از توجۀ
دکتوران بخوبی یاد میکرد.
اما استاد محمد عمر رباب نواز هم مورد لطف صدراعظم قرار گرفته است و
برای رهایی او از قرضداری برایش کمک مادی شده است.
زمانی که به رادیو افغانستان تیلفون کردم یکی از دو ستان او برایم گفت که
استاد چند لحظه پیش با بایسکل خود با موتری تصادم کرده و حالا به خانه است.
بناَ راهی منزل استاد محمد عمر شده او را در خانه اش در حالی ملاقات کردم که در
دست چپ و پای راست خود کمی صدمه دیده بود ولی رویهمرفته حالش خوب بود.
استاد محمد عمر گفت که چندی قبل خانه
میراثی اش شکست کرده بود که برای ترمیم آن ده هزار افغانی قرضدار شده است. اما
حالا شنیده که مقام صدارت برای رهایی او از این قرض، مبلغ ده هزار افغانی با اقساط
دراز مدت کمک نموده است. وی گفت این لطف برای رهایی او از تشویش قرضداری خیلی
مطلوب خواهد بود و باید از حسن نظر و هنر دوستی صدراعظم جوان سپاسگذار بود. استاد
گفت که دیگر دارایی ندارد و هیچ منبعی هم بجز معاشی که از کارش به دست میآید نیست
که مصارف زندگی اش را تمویل کند.
استاد محمد عمر که سرش در راۀ رباب نوازی و هنر سفید شده است گفت که نواختن رباب
را از پدرش آموخته است. زمانی که پرسیدم چند سال دارد اندکی مکث نموده گفت احساس
میکنم بیست و دو ساله هستم دیگرش را نمیدانم. وی گفت که شاگردان زیادی در رباب
نوازی پرورده است و ضمناَ شاگردان کورس موسیقی را هم تدریس میکند. او بر علاوۀ
رباب هارمونیه هم مینوازد.
استاد محمد عمر گفت امروز وقتی
میخواستم به رادیو افغانستان بروم با یک موتر تصادم کرده و کمی زخمی شدم و حالا اندکی
ناراحتم.
وی دو پسر و چهار دختر دارد و دامادش هم هنرمندیست که با رادیو افغانستان همکاری
میکند.
نمونۀ کلام استاد شایق جمال
باز به گلشن بیا اب رخ گل بریز!
شانه به کاکل بزن نکهت سنبل بریز!
سوخته را سوختن اب حیات است و بس!
اتش پروانه را بر سر بلبل بریز!
اینه حسن اوست ای فلک ناسپاس!
قطره ی اشک مرا بر ورق گل بریز!
بار غم دوستان جام می دشمنان!
ان به تحمل بکش این به تغافل بریز!
مشهد بلبل رسید باد صبا زود شو!
ناله بکش گریه کن یک دو سبد گل بریز!
وضع تواضع خوش است با همه دارائی ات!
بر سر کشت غنا خاک تنزل بریز!
رابطه ی معنویست عاشق و معشوق را!
از پر بلبل به این تخت حنا گل بریز!
تا نکند حرص از او نان تو را خام سوز!
اتش تشویش را اب توکل بریز!
مستی چشم تو کشت (شایق) دلداده را!
بر سر تابوت او شیشه بنه مل بریز!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر