صفحۀ اصلی

۱۳۹۴ فروردین ۲۵, سه‌شنبه

کابل در گذرگاۀ تاریخ ـ گفتگوی با پوهاند داکتر جاوید



آیا مراد از کابل همان (کاه) و (پُل) است ؟

کابل در شعر شاعران چگونه بازتاب یافته است؟


سمپوزیم تحقیقی و علمی تحت عنوان "کابل در گذرگاۀ تاریخ" در ماۀ جدی سال ١٣٦٦در شهر کابل دایر گردیده بود.
مرحوم پوهاند دوکتور جاوید که یکی از اشتراک کننده گان این سمپوزیم بود در اینجا حرف های جالبی دارد در بارۀ وجه تسمیۀ کابل از نظر فلکلور، تاریخ و ادب.
لطفاَ در ابتدا در بارۀ کلمۀ (سمپوزیم) مختصر معلومات بدهید!

جواب: لفظ سمپوزیم (Symposium) که از لاتین و یونانی به زبانی های اروپایی راه یافته، مرکب از دو جز است. جز اول آن یعنی سن (Syn) به معنی یکجا و با هم، و جز دوم یعنی پوزس (Posis) به معنی آشامیدن و نوشیدن است. در یونان باستان بزم و دعوتی را که با بانگ و نوشانوش و موسیقی و صحبت های روشنفکرانه همراه می بود سمپوزیم میگفتند. بعد هر مجلس و مجمعی را که در آن افکار و عقاید به صورت آزادانه بیان میشد، سمپوزیم نامیدند. همچنین کلمۀ سمپوزیم به کنفرانس های اطلاق می شود که در آن موضوعات خاصی مورد مباحثه قرار گیرد. کلمۀ سمپوزیم را برای مجموعۀ عقاید و مقالاتی که در بارۀ موضوع معین اظهار و نوشته شده باشد، نیز به کار می برند. به طور کلی این کلمه وسیع تر از لفظ سیمینار است که به جمعیتی از طالبان علم که به تحصیلات عالی اشتغال دارند و همچنین به محلی که چنین اجتماعی در آن برگزار میگردد استعمال می شود.
 لطفاَ در بارۀ وجه تسمیۀ کابل نظر تان را بگویید!
ـ وجه تسمیۀ کابل را از نظر فولکلوری، تاریخی و هم شاعرانه می توان بدین ترتیب بیان کرد:
در فولکلور و فرهنگ عامیانۀ ما برای کابل وجه تسمیه های مختلف آورده اند. از آن جمله یک روایت چنین است که کابل شهری بوده به شکل تالاب که در وسط خود جزیزه یی داشت. مردم این جزیزه همه اهل موسیقی و طرب و بودند. روزی پادشاهی که از کنار این آبِ ایستاده می گذشت از شنیدن ساز و آواز و صدای هلهله و شادی چنان سرمست شد که به فکر تسخیر شهر افتاد و فوراَ دستور داد که صد ها خرمن کاه بیآورند و پُلی بسازند. چنان کردند و شاه با لشکریانش از روی این پُل عبور کرد و شهر را فتح کرد  وآن را (کاه پُل) نام گذاشت که بعد کابل شد. شاعر تیره چشم و روشن ضمیر ما ابراهیم خیل در یکی از منظومه های خود به نام (کابل اساطیری) این روایت را به نظم آورده و در پایان چنین میگوید :
بدین سان چو ز کاه پُل ساختند
به وصل فریقین پرداختند
رۀ آمد و رفت شان باز شد
به همدیگر آمیزی آغاز شد
شدی کاه پُل آن نوین رهگذر
به نزد همه شهر زین رهکذر
مگر بعد اندک زمان کاه پُل
بدل شد به کابل در افواۀ کُل
بالاخره شاۀ فاتح این شهر را پای تخت خود ساخت و برج و بارۀ برآن کشید و دیوار های شهر را آباد کرد و خود مردم را به محلی به نام خرابات انتقال داد. چون صحبت از شادمانی و سرشاری مردم کابل شد یک نکته را باید تذکر بدهم که ساکنان شهر کابل به این صفت از قدیم معروف بودند. چنانچه سید علی کاتبی معروف به رییس دریا سالار تُرک در سال ٩٦٤ هجری قمری در سفر نامۀ خود به نام مراة المالک که خود مدتی در عهد همایون فرزند بابر در کابل زیسته می نویسد " مردم شهر همیشه با نشاط و عشرت و شادی به سر می بردند".
روایت دیگر اینست که در این شهر واحد پولی، کاه بود. یعنی در خرید و فروش، کاه را به عنوان پول به کار می بردند. از این بابت به (کاه پول) معروف شد که بعد کابل گردید. قاسم کاهی کابلی ظاهراَ در انتخاب تخلص خود گذشته از تعبیر شاعرانۀ آن گویا نظری هم باین وجه تسمیه داشته، آنجا که گوید:
کاهی تو بلبل چمن آرای کابلی
زاغ و زغن نه ای که به هندوستان شوی
در زبان ما لفظ کاه و پرِ کاه کنایه از ناچیزی و بی مقداری هم است از همین بابت است که گفته اند که چون پول به قدر کاه در بازار پُر متاع کابل ارزش نداشته، آن را (کاه پول) گفته اند که بعد کابل شده، تقریباَ مثل ارزش و قدرت خرید پول در بازارِ امروز. میوه فروش ناخوان و شاعر شیرین بیان ولی طواف در بارۀ خرچ کابل چنین گفت:
اهل کابل به خرچ مشهور است
خرچ کابل ز شهرها زور است
روایت دیگر که آن را (الکساندر برنس) در سال ١٨٣٤ از زبان مردم کابل نقل کرده این است که مردم این نواحی خود را از اولاد حضرت نوح علیه سلام می دانند. دو فرزند حضرت نوح به نام های قابیل و هابیل بر سر نام گزاری این شهر اختلاف پیدا کردند. هر کدام می خواست نام خود را بر آن بگذارد. بالاخره به این نتیجه و موافقه رسیدند که یک ـ یک هجا از نام هر دو را بگیرند و شهر را بدان بنامند. چنانچه (قا) را از قابیل و (بل) را از هابیل گرفتند و از آن قابل و یا کابل درست کردند. بابر، شاۀ پُر آوازه و خوش ذوق کابل و فاتح هند، در تزک خود آورده است که در جنوب بالاحصار مزار قابیل بنیان گذار کابل را زیارت کرده است.
روایت دیگر چنین است که شاۀ آثور در حدود ٧٧٠ ق. م این شهر را بنیاد نهاد و آن را به مقابله و مقارنۀ بابل، کابل نام گذاشت. لفظ (کو Ku) در زبان سیتی، هو (Hu) در زبان آشوری، سو (Su) در زبان ترکی و چو (Chu) در زبان تبتی به معنی آب است. پس کابل از (کو) و (بل) که (کو) به معنی آب و (بل) به معنای دروازه یا باب است، ترکیب یافته، یعنی گذرگاۀ آب، آب خیز و نظایر آن.
حال می پردازیم به وجه تسمیۀ کابل از نظر تاریخی و زبانشناسی : در متن های تاریخی و ادبی ما شهر باستانی و داستانی کابل به عنوان دروازۀ هند، نگین خراسان و امثال آن یاد شده و هم این شهر را به این صفات یاد کرده اند: کابل جنت تقابل، کابل بهشت آیین، خطۀ جنت نظیر و نظایر این ها.
علامه اقبال می گوید :
شهر کابل خطۀ جنت نظیر
آب حیوان از رگ تاکش بگیر
همچنان در این شعری شاه شجاع درانی که گویا آن را در زمان تبعید در هند سروده، کابل به نام (جنت وطن) یاد شده:
باز هوای چمنم آرزوست
جلوۀ سرو و سمنم آرزوست
گرمی هندم دل و جان را بسوخت
کابل جنت وطنم آرزوست
نام کابل در ریگویدا به صورت کوبها (Kubha) ماخوذ از نام رود کابل، ذکر شده و هم به صورت های کوفس (Kophes) و کوفن (Kophen) نیز آمده که به این شکل قدامت شهر کابل تا پنجهزار سال میرسد. ناگفته نگذریم سکه های از تپۀ مرنجان به دست آمده که به دو هزار و پنجصد سال پیش تعلق دارد. این سکه ها هم سندی دیگری در اثبات قدامت این شهر به شمار میرود. همچنان نام کابل در کتاب عهد عتیق یعنی تورات نیز آمده است.
در اوستا نام کابل به صورت وایه کریتا (Vaekereta) امده که در گزارش پهلوی به کابل ترجمه گردیده، نام قاضی کابل در کتیبۀ شاهپور دوم شاه ساسانی نیز ذکر شده است.
بطلیموس جفرافیه نگار یونان در نیمۀ قرن دوم مسیحی این شهر را به صورت کابورا ضبط کرده است و هم آن را به نام اُرتسپانه  (Ortospanama) خوانده که در زبان سانسکریت به معنای سرزمین مرتفع و جایگاۀ بلند است.
هیوان تسانگ زایر معروف چینی در سفرنامۀ خود کابل را به صورت کافو (Kafu) ذکر نموده است.
کابل در نظم و نثر عربی به صورت کابل یاد شده است. جفرافیه نویسان عرب مانند اصطخری، ابن حوفل، بلاذری همه یک نکته را در بارۀ کابل تکرار کرده اند که به جای خود جالب است. مثلاَ اصطخری در "مسالک و ممالک" خود که در قرن چهارم تالیف شده میگوید : هیچ شاهی را پادشاهی نشاید تا آن که او را در کابل بیعت نکنند، اگر چه از کابل دور بود. تا وقتی که شاه به کابل نیاید مستحق شاهی نباشد و او را در این جا به شاهی ننشانند.
بنابر روایت شمس النهار (شمارۀ ٤٣ رجب سال ١٢٩٢ هـ . ق) به قول بید خوانان شاستری به موجب حکم برهما فرشته گان، خاک بهشت را آورده به سرزمین کابل پاشیدند و درخت های اقسام خوراکه به جهت عیش راجه اندر، از بهشت آورده در این سرزمین نصب کردند. این روایت می رساند که میوۀ لذیذ کابل طمعی از خوراکۀ جنت دارد به قول شاعر :
وه چه شهری خوشتر از باغ بهشت
وصف او باید به آب ِ زر نوشت
چار سویش بوستان دلگشاست
از نسیمش مغز عالم مشکهاست
وصف آن گر بیش از این سازم رقم
در کف دستم برقص آید قلم

وجه تسمیۀ شاعرانۀ کابل اینست که آبی آست درمیان گل.
محمود طرزی در جفرافیای منظوم خود چنین آورده است:
در لفظ نام خوب وی آوری نظر
یابی میان گل تو یکی آب چون گهر
ابراهیم خیل گوید
تو بیرون شدی همچو گوهر از آب
که درای چنین جانفزا آب و تاب
دیگری گوید
از ملک و دیار ما چه پرسی
آبیست میان گل چکیده
گر نام  دیار من پرسی
آبیست میان گل چکیده
دیگری گوید:
چسان شاداب ناید پیش دیده
که هست آبی میان گل چکیده
مولانا حزینی در وجه تسمیۀ کابل، نکتۀ شاعرانۀ دیگر را آورده و میگوید
کابلی را کار اگر افتد به اسباب نیست
چون حزینی زینهار این نکته در کارش کنی
اهل کابل را به جز کاکا و بلبل نام نیست
بلبل و کاکا شود کابل چو تکرارش کنی
لطفاَ در بارۀ اشعار فولکوریکی که در وصف کابل سروده شده و همچنان شماری از شعرای که کابل را ستایش کرده اند، صحبت کنید.
 ـ در فرهنگ عوام ما، در دو بیتی های ما، مدح و ذکر کابل، باغ های کابل و مردم کابل فراوان رفته. فقط ابیاتی را که در بارۀ باغ لطیف گفته شده برای تان نقل میکنم. با تذکر این نکته که امروز از باغ لطیف که در دامنۀ شهدای صالحین و پشت بالاحصار واقع بود فقط نام باقی مانده و بس. آن ابیات اینست :
همو شر شرۀ اَو
همو کش کدن گَو (گاو)
همو گوشۀ پیتو
به خدا باغ لطیف است
همو جنت کابل
همو چمن گل
همو حوض سر پُل
به خدا باغ لطیف است
به خدا باغ لطیف است
به خدا باغ لطیف است
شعرای دری گوی ابیات و اشعار دلنشینی در وصف کابل داشته و این شهر را (مجموعۀ انتخاب دنیا) خوانده اند:
چنین شهری به عالم کس ندیده است
که در وی هفت اقلیم آرمیده است
کابل از جهتی که هم کوه دارد و هم تپه و هم دریا دارد و هم صحرا، از قدیم مورد توجه بوده و این اوصاف آن را ستوده اند:
بُوَد زین گونه در آفاق کم شهر
که هم باغست و هم دریا و هم شهر
یکی از زردشتیان هند به نام موبد ابیاتی در وصف کابل دارد که بیت آغازین آن اینست:
به نام آن که هستی آفریده است
ز جنت کابلستان را گزیده است
حیدر معمایی در یک بیت، چنین تصویری را از کابل داده است:
بخور در ارگ کابل، می بگردان کاسه پی در پی
که هم کوه است و هم صحرا، هم شهر است و هم دریا
این اشعار در وصف آب خشگوار و چشمه های زلال کابل دیروز است و نه امروز:
در کمر سنگ میان دو کوه
آب گر صفوت و دریا شکوه
تا خضر آب خوش او نوش کرد
آبِ خوش چشمه فرآموش کرد
اینک ابیاتی از سخن سرایان زبان فارسی را که در وصف کابل سروده شده نقل می نمایم:
طالب املی گوید:
نه چون کابل به عالم هست شهری
نه زین سان قلعه در آفاق جایی
سیلم تهرانی گوید
در دیار هند از دل تا چها دیدی سلیم
نفس خود را سوی کابل بر، به کس سوداش کن
شهاب ترشیزی گوید
جز نسیم خطۀ کابل نیاید هیچ وقت
در مشام من شمیم راحتی از هیچ باب
سلیم کاشانی گوید:
سر به سر گشتم سواد هند را اکنون کلیم
مرغ روحم در هوای سیر کابل می پرد
شوکت بخارایی میگوید:
شهر و صحرایش بود یک گلستان حسن خیز
بهر سیر هند اگر شوکت زکابل بگذرد
امانی پسر مهابت خان سپه سالار شاه جهان گوید:
در بهاران کابل از باغ ارم دم می زند
چون رسد فصل خزان آتش به عالم میزند
عنایت آشنا پسر ظفر خان صوبه دار کابل گوید:
آشنا از دیدۀ انصاف اگر بیند کسی
کمتر از کابل نباشد جلوۀ کشمیر ما
مخفی خراسانی گوید:
وا نشد چون غنچۀ دل در بهارستان هند
رفت مرغ روح مخفی گوشۀ کابل گرفت
صائب تبریزی گوید:
همتی در کار ما ای عاشقان ای عارفان
بر در دل حلقه شوق سیر کابل می زند
علامه اقبال گوید:
هزار مرتبه کابل نیکوتر از دهلی است
که این عجوزه عروس هزار داماد است
کمال الدین حسین گوید
از این باغ جهان آرا چسان آرم قدم بیرون
که باشد روضۀ خلدش درون باغ ارم بیرون
صائب تبریزی قصیدۀ بلند بالا و عالیی در وصف کابل دارد که از امهات قصاید زبان دری به شمار میرود و حقا هیچ شاعری، کابل را به زیبایی و شیوایی او وصف نکرده است. مطلع قصیده در اینست:
خوشا عشرت سرای کابل و دامان کهسارش
که ناخن بر دل گل می زند ميگان هر خارش

عارف رستاقی این قصیده را جواب گفته است بدین مطلع :
خوشا بستانسرای کابل و طرف گلستانش
که باشد سرمۀ چشم فلک گرد خیابانش

صایب در تخلص گون قصیده گفته :
تکلف برطرف این قسم ملکی را باین زینت
سپهداری چون نواب ظفر خان بود در کارش

شاعری در گریز این قصیده را آورده
تکلیف برطرف این قسم ملکی باین زینت
امیر چون امان الله غازی بود در کارش

اعلیحضرت امان الله که خود نیز شاعر بود آن را چنین تضمین کرده :
به جان و سر شدم یکبارگی از دل گرفتارش
دهم خون عزیز خویش تا سازم چو گلزارش

این ابیات هم در وصف بازار کابل است:
خیابان ها و بازارش دل افروز
بکسب عیش اهل حرفه هر روز
بیرون آید اگر باشد خریدار
زیک دکان او صد کاروان بار
به دکان ها فتاده بر سر هم
متاع شیر مرغ و جان آدم
به دست پیر افتد رایگانی
ز دکانهاش کالای جوانی

بندی از مخمس قطب الدین فارغ در وصل دلبران کابل:
بنگر چه مهوشان کمر چین به کابل است
زلفان حلقه حلقۀ پُر چین به کابل است
گلگون رُخان غمزه گر چین به کابل است
خوبان خوش قوارۀ سرچین به کابل است
چندین هزار مهوش همچنین به کابل است
غلام جیلانی اعظمی قصیده ای در وصف کابل دارد که دو بیت اول آن را نقل می کنم. البته مقصودش کابل دیروز است
مشک سوده می بارد صبح گلشن کابل
بسکه گلفشان گشته دشت و دامن کابل
لاله و سمن دارد جوش یاسمن دارد
موج نسترن دارد باغ و گلشن کابل
ضیا قاریزاده این قصیده را استقبال کرده و بر آن تصنیف زیبای ساخته و به آواز خود ثبت کرده است که مطلع آن اینست :
مشک تازه می ریزد ابر بهمن کابل
سبزه و گل انگیزد کوی و برزن کابل
ذکر دو باغ معروف کابل، شهر آرا و جهان آرا در اشعار شعرای متقدم آمده است. از آن جمله صایب گفته:
تعالی الله از باغ جهان آرا و شهرآرا
که طوبی خشک برجا مانده است از رشک اشجارش
باغ جهان آرا را به نام جهانگیر و همچنان به نام جهان آرا دختر کلان شاه جهان منسوب کرده اند. البته باغ شهرآرا به نام شهربانو دختر ابوسعید، عمۀ بابر است. این دو باغ در دو طرف دریای کابل از پُل هارتل تا باغ عمومی، باغ مستورات و قسمتی از چنداول را در بر می گرفت. دو چنار بزرگ باغ جهان آرا در محوطۀ سفارت قدیم روسیه تا همین سال های اخیر موجود بود. نام یکی از آنها فرح بخش و دیگری سایه بخش بود. همایون فرمان عفو مالیات کابل را روی سنگی نقش کرده بود که در همین جا بود. اما شهرآرای امروز که برج آن هنوز مانده از عهد سراج الملت ودین یعنی امیر حبیب الله است که نام قدیم آن تپۀ ماران بود.
پایان
مجلۀ سباوون دلو ١٣٦٦







هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر