بخش دوم
وقتی مسعود به جای پدر به سریر جهانبانی نشست او حسنک
را به خیانت متهم کرد. زیرا تصور میشد که وی ذهنیت پدرش را نسبت به او منحرف ساخته
بود.
چون وزیر حیثیت دست راست سلطان را داشت مکلف بود که نظریات خود را در مواردی
که از او خواسته میشد به عرض برساند. ولی در بعضی از موارد مثلاَ مسالۀ جانشینی،
موقف وزیر باریک و نازک میشد. زیرا اگر او یک شهزاده را تایید و حمایت میکرد طبعاَ
شهزادۀ دیگر از او میرنجید و راۀ دشمنی میگرفت.
در این صورت وزرا معمولاَ اوصاف و خصایل هر یک از شهزاده گان را بر
میشمردند و بدون اینکه نظریۀ مثبت و یا منفی و قطعی خود را به نفع و یا علیۀ یکی
از آنها ابراز دارد.
اینکه حسنک تا به کدام اندازه در تغییر نظر سلطان به نفع
پسر دوم سلطان، یعنی مسعود، مسئولیت دارد مشکل است چیزی در این باره گفت. ولی
معلوم میشود که این اتهام خیلی مبهم بوده است و به هیچ صورت نمی توانست مردم را که
حسنک را دوست داشتند متقاعد سازد. همچنان مسعود قادر نشد که مامورین عالیرتبه را
در مورد اعدام حسنک قانع بسازد.
احمد بن حسن میمندی که تازه از حبس رها شده بود و
برای بار دوم به حیث وزیر اعلی انتصاب یافته بود به طور آشکار به امر اعدام حسنک
مخالفت ورزید.
چون مسعود نتوانست اتهام سیاسی راعلیۀ حسنک به اثبات
برساند دست به کار دیگری بُرد و آن این که حسنک را به داشتن عقاید قرمطی بازداشت
نمود. [قرامطه : یکی از شاخه های اسماعلیه است] تفصیل این اتهام خیلی ها روشن نیست
ولی دربادی امر حسنک اصلاَ نمی توانست گاهی اقراری به این امر کند. زیرا سلطان
محمود نمی توانست تحمل کند که وزیرش به عقیدۀ قرمطیان گرائیده باشد. (این اتهام
غالباَ مبنی برین بود که حسنک مدت ها پیش خلعتی را از الظهر خلیفۀ فاطمی پذیرفته
بود. اما این قسمتی از داستان قبلاَ در حیات سلطان محمود به انجام رسیده بود که او
خلیفۀ عباسی را به این قانع ساخت که همان خلعت را برایش بفرستد تا بسوزانند).
مسعود آدم سخت دلی بود. وقتی او دید که نمی تواند بر
اثر چنین اتهام غضب مردم را علیۀ او بر انگیزاند، راۀ دیگری را به پیش گرفت. او
مسالۀ انحراف عقیدۀ حسنک را به خلیفه ارجاع نمود و از او خواست تا به امر اعدام
حسنک فتوا دهد. مسعود در این راه موفق شد و توانست از خلیفه فتوا مطلوب را دریافت کند.
البته فتوای خلیفه به ذات خود سزاوار جر و بحثت مزید است.
به هر حال فتوی و حکم خلیفه در این مورد سلاحی بود به
دست مسعود که توسط آن توانست امر به تحقیر و سنگباران حسنک دهد و او را نابود
سازد. ولی حسنک به اندازۀ گرامی بود که به جز چند تن مستان دیوانه و هرزه گردان
(به اصطلاح بیهقی، غوغا) کسی نبود که او را سنگباران نماید.
از مسایلی که در مورد اعدام حسنک به میان آمد چنین
استنباط میشود که کشتن یک وزیر حتی برای سلطان هم کار ساده و آسانی نبوده است.
زیرا در مرحلۀ نخست گناۀ او باید تثبیت میشد و اگر این ممکن نبود سلطان باید
مسئولیت را به دوش یک قدرت والاتر یعنی خلیفه میگذاشت.
این که چرا مسعود احمد بن حسن میمندی را به وزارت
گماشت دلایلش از طرف خود سلطان به صورت واضح بیان شده است. او شخصی را میخواست که
لایق، مجرب و فداکار بوده نزد مامورین احترام و وقار داشته باشد و وی را از بار
گران حکومت سبکدوش ساخته بتواند. او به کرات به پیشگاۀ مردم ابراز داشته است که
خواجه، خلیفۀ اوست و از اوامر او بایست حتماَ اطاعت شود.
در دورۀ سلاطین متقدم غزنویان وزرا از قدرت و صلاحیت
زیاد برخوردار بودند. در چهار چوب دولت وزیر از عالیترین و محترم ترین اشخاص به
شمار میرفت. تقرر او به این کار، خیلی رسمی بود و تشریفات زیادی داشت. به وزیر یک
انگشتر فیروزه که اسم سلطان به روی آن حک شده بود اعطا میشد. این غالباَ عبارت از
یک خاتم شاهی بود که وزیر اوراق مهم دولتی را بدان مُهُر میکرد. زیرا در مامورین
عصر غزنویان از کسی به نام (مُهُر دار) ذکری به میان نیآمده است و این یک سمبول
وزارت بوده است.
مسعود در مورد انتصاب وزیر روش پدرش را تعقیب میکرد.
بعد از مرگ احمد او مجلسی از مامورین عالیرتبه از قبیل قومندان لشکر و رییس
تشریفات، عارض و دیگران را تشکیل داد. به حضور آنان او تاثرات عمیق خود را به
مناسبت وفات وزیر نامدارش ابراز داشت. بزرگواری، وفا، با کفایتی و سرسپرده گی او
را در وظیفه اش ستود و بعداَ نام شخصی را که سزاوار جانشینی او شده بتواند از آنان
خواست.
از چندین شخص نامبرده شد و در مورد هر کدام آنها جر و
بحث به اندازۀ کافی صورت گرفت. یکی از آنها به این علت مسترد شد که نمی توانست خوش
بنویسد و دیگری به علت نداشتن فراست و هوشیاری، شخصی سوم به دلیل آن که سلوکش خشن
بود و همچنان دیگران به سبب این که خیلی جوان بودند. بالاخره بعد از غور و مداقۀ
زیاد ابونصر احمد بن عبدالصمد که نزد والی خوارزم بود برگزیده شد. دعوتنامۀ رسمی
بدو فرستادند تا بیاید و وظیفۀ وزارت را به عهده گیرد.
مسعود نیز مانند پدرش عادت داشت که در مورد مسایل مهم
از وزرای خود استشاره کند و نظریات شان را با حوصلۀ تمام بشنود. قابل ستایش است که
آنها نیز از مردان دلیر و با ملاحظه بودند نه از متملقین و چاپلوسان.
بعضاَ واقع میشد که در مسایل مهم آنها به طور قطعی با
سلطان همنوا و همنظر نبودند و به صورت علنی با تجویزات او مخالفت می ورزیدند.
بعضاَ سلطان به آنها غلبه میکرد و راۀ خود را پیش میگرفت ولی عاقبتش برای سلطان غم
انگیز میشد. لیکن هیچ وزیری سراغ نمیشود که به گناۀ این که با نظریات سلطان مخالفت
کرده است از مقام وزارت عزل و یا از احترام او نزد سلطان کاسته شده باشد و یا در
صدد انتقام جویی با او برآمده باشد.
وزیرِ مسعود صلاحیت و قدرت زیادی در امور مالی و
مالیاتی حکومت مرکزی و همچنان کنترول امور اداری را در ولایات در دست داشت. از کار
های محاسبین و کاتبان و بازرسان حسابداری و خزانه داران بازرسی می کرد و لباس خانه
ها و غلامان و اصطبل های پیلان و اسپان را و در حقیقت هر آنچه مربوط به شان و شوکت
سلطنت به شمار میرفت بالابین بود.
او در دفتر کار خود می نشست و به عرایض مردم گوش فرا
میداد. ملاقات با شخص وزیرِ سلطان مسعود یعنی خواجه احمد خیلی سهل و ساده بود و هر
کسی میتوانست به آسانی او را ببیند بدون آن که دربانی و یا حاجبی مانع این کار
شود. در تقرر مامورین عالیترتبه معمولاَ
نظریۀ او خواسته میشد و سلطان نیز نظر او را قابل ملاحظه و اعتنا میدانست.
مقام وزارت در دوران سلاطین دورۀ اول غزنویان از
چندین رهگذر برتری و بهتری داشت. مهمتر از همه عبارت بود از انتخاباتی که در بین
هیات منصفۀ متشکل از مامورین صورت میگرفت که سلطان از بین نامزدان یکی را بر می
گزید و این که چرا نامزدان دیگر برگزیده نشده بودند اسباب و علل آن نیز مختصراَ
گوشزد میشد و زمینه های که طبق آن کسی به حیث وزیر تعین میشد نیز توضیح میگردید.
در آن شرایطی که مردم هنوز خبری از اهمیت چنین اموری
نیافته بودند چنین طریق برگزیدن از بهترین طریق ها بود. به همه حال این شیوه خیلی
بهتر از آن بود که سلطان خودش به تنهایی شخصی را بدین کار می گماشت.
طریقی که محمود و اخلافش برای انتخاب یک وزیر برگزیده
بودند بعد ها تعقیب نشده و به فرآموشی سپرده شد. این نکتۀ خیلی مهم است که به یاد
بیآوریم که هیچ زمامدار مسلمانی از هندوستان شمالی حتی زمامداران مغل دهلی قدم
معقولتری در این زمینه بر نداشته اند.
چیزی دیگری که خیلی قابل توجه بود، این بود که وزرا
اهمیت زیادی به مقام وزارت بخشیده بودند. خواجه احمد مقام وزارت مسعود را تا زمانی
نپذیرفت که مسعود صلاحیت های او را صریحاَ تعریف و توضیح نکرده بود. در این زمینه
سلطان بدواَ تغافل کرد و طفره رفت ولی خواجه آنقدر اصرار ورزید که او بالاخره بدین
کارش تن در داد. مشاجره و مباحثه در این مساله تنها شفاهی نبود بلکه گپ به تحریر
هم کشید. قسمت های از این مکاتبه را مولف آثار الوزرا حفظ و ثبت کرده است. اگر این
طریق بعد ها توسط دیگران تعقیب میشد موسسۀ وزرات یقیناَ نضج میگرفت و نیرو میافت. خواجه
احمد نیز در حفظ آبرو وحیثیت مقام وزارت حتی بعضاَ حسادت می ورزید.
باری ابوبکر حصیری یکی از حاجبان معتبر سلطان به یکی
از خادمان منسوب به وزیر استخفاف نمود خادم سخنان حاجب را به وزیر، باز گفت. وزیر
به اندازۀ آزرده خاطر و ملول گشت که در خانه نشست و استعفای خود را به خدمت سلطان
فرستاد.
حاضر نبودن وزیر به دفترش تشویشات و حساسیت های زیادی
را خلق کرد. سلطان استعفای او را نپذیرفت و شخص متعرض را نزد او فرستاد تا خودش
طوری میخواهد به جزای عملش برساند. ابوبکر تحقیر و مجبور کرده شد که به پرداخت
جریمۀ سنگین تن در دهد که بعداَ مورد عفو و بخشایش قرار گرفت.
چنین می نماید که وزرای سلاطین متقدم غزنویان نه
اشخاص ثروتمندی بودند و نه لشکری از خود داشتند. خواجه احمد یقیناَ وقتی زندگی را
از سرگرفت که مسعود وی را بار دیگر به وزارت منصوب کرد. برای این که حیثیت و آبروی
خواجه را حفظ کرده باشد، سلطان مبلغ ده هزار دینار و ده نفر غلام و پنج راس اسپ به
طور تحفه به وی داد.
غزنویان متقدم چیزی که از وزیران توقع داشتند اهلیت و
لیاقت اداری آنها بود و نه شایستگی آنها در فرماندهی لشکر. بعد ها اهلیت ملکی وزرا
تدریجاَ جای خود را به اهلیت نظامی داد که موجب پیدایش مشکلات جدی برای دولت
گردید.
با وجود تمام قدرت و حیثیت و صلاحیتی که وزیر داشت
ولی باز هم موقفش خیلی خطیر و نازک بود. ابوالعباس تحت شکنجه جان داد. خواجه احمد
سال چندی را در زندان سپری کرد. حسنک سنگسار شد و ابونصر بن عبدالصمد به محبس
انداخته شد و در آنجا جان سپرد. به همین ترتیب خلف ابونصر، ابوطاهر بعد از دو سه
سال از وزارت رانده شد. بعد از او عبدالرزاق احمد میمندی مشهور به مقام وزارت
رسید.
در عصر غزنویان پیشین وزرا پُست خود را برای هفت، ده
و حتی هژده سال هم در دست داشتند ولی بعد ها این دوره های طولانی کمتر و کوتاهتر
شد.
حسنک خواه در مورد جانشینی واقعاَ مداخله کرده باشد و
یا خیر ولی عبدالرزاق یقیناَ مرتکب آن شده بود. وقتی او به سیستان فرستاده شد در
بازگشت شهزاده را از محبس بیرون آورد و لشکر را برای فداکاری با او سوگند داد و او
را بر تخت نشانید.
از این لحظه به بعد مشخصات وزارت تغییر یافت و وزیر مورد
حسادت، شک و تردید قرار گرفت. مثلاَ او در مسالۀ جانشینی نقش نسبتاَ فعالی میگرفت،
موقف او خیلی حساس و نگران کننده میشد.
عظمت طلبی ها و خود خواهی ها یک عامل مهمی بود در
تغییر طرز تلقی وزیر. لکن این را نباید فرآموش کرد که سرنوشت غم انگیز وزیران پیشین
ایشان را واداشت تا در بین افنا و احیای خود یکی را انتخاب کنند. در مورد وزاری
متاخر عصر غزنویان معلومات ما اندک است. چنین بر میآید که گویا کدام وزیر برازنده
و ناموری به میان نیآمده است که نام خود را ثبت تاریخ میکرد. بین حسادت نجبا و
اعیان و مامورین از یک طرف و شک و تردید سلطان از طرف دیگر وزیر حیثیت و صلاحیت
خود را تدریجاَ از دست داد. لیکن پُست وزارت بعد از غزنویان نیز ادامه یافت و به
طور معمول از بالاترین مقامات در دستگاۀ دولت محسوب میشد. معز الدین غوری وزرای
داشت که اقلاَ نام سه تن از آنها بر سر زبان ها بود. ولی در بارۀ طرز تقرر آنها و
یا اندازۀ قدرتی که با ایشان داده شده بود و یا هم این که چقدر مورد اعتماد سلطان
بودند چیزی به صورت یقینی معلوم ما نیست. لیکن از تاریخ بعدی مقام وزارت بر میآید
که وزیر معمولاَ قدرت کشوری و قسماَ قدرت لشکری را به عهده داشته است.
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر