۱۳۹۲ بهمن ۲۸, دوشنبه

کاکه اورنگ و کاکه بدرو ـ بخش دوم

در این میان بار دیگر غریو و هیاهو فضا را تکان داده و از ورود مبارز دوم به مردم اعلان نمود.
باز چشم ها جانب آن رهرو بین بالا حصار و شیر دروازه دوخته شد. دل ها دوباره تپیدن گرفت. در همه جا اسم کاکه اورنگ بر زبان ها جاری بود و همه کس  به آن جوان رعنا که قامت بلند مگر باریکی داشت درود می گفتند. واقعاَ اورنگ جوان قشنگ و برنایی بود. هنوز بیست و پنج سال از عمرش نگذشته بود و مانند حریفِ تنومند و پخته کارش سرد و گرم جهان را ندیده بود. سبیل های باریکی بر پشت لبش دیده میشد. او نیز جوشن [زره ، لباس ویژۀ جنگ] و چهار آینه پوشیده و پر های بلندی را بر فرق خودش خلانیده بود.
بعد از بوسیدن دست آن مرد روحانی، اورنگ مقابل حریفش به آن گوشۀ دیگر هر کاره نشست.
جوانان از قوت و شجاعت او تمجید و تحسین می کردند و پیران دعای نظر خوانده به رویش می دمیدند.
آواز دف و نای بلند گردید و مردی به آواز خوش و بلند اشعار شهنامه را از نبرد رستم با اسفندیار می خواند:
بدان گونه رفتند هر دو به رزم
که گفتی که اندر جهان نیست بزم
چو گشتند نزدیک پیر و جوان
دو شیر سرافراز و دو پهلوان
خروش آمد از پاره هر دو مرد
تو گفتی که بدرید دشت نبرد
چنین گفت رستم به آواز سخت
که ای شاۀ شادان دل و نیکبخت
اگر جنگ خواهی و خون ریختن
بدین سان تکاپوی و آویختن
بگو تا سوار آورم زابلی
که باشند با جوشن کابلی
چنین پاسخ آوردش اسفندیار
که چندین چه گویی همی نابکار
تویی جنگجوی و منم جنگخواه
بگردیم یک بار دگر بی سپاه
نهادند پیمان دو جنگی که کس
نباشد در آن جنگ فریاد رس
در پایان این ابیات مبارزین اول جانب سید و آقا و بعد به یمین ویسار [به جانب راست و چپ] سر خم نموده و به این طریق رسم احترام بجا آوردند. سپس به شیوۀ باستانی رُخ جانب قبله نموده دعا خواندند و دست ها بر ُرخ کشیدند.
یکی از میان مردم به آواز بلند فریاد برآورد : (الهی شاخِ پُر میوهِ جوانان نشکند. گردن بلند مردان و دلاوران خم نگردد. الهی چشم دوستان پُر نم و دل خیر خواهان پُر غم نگردد! ).
سپس هر دو مبارز نیزه و سپر بر کف گرفته با اشاره پیرمردی با محاسن سفید و دراز، ابرو های پُر پشم و هیکلی قوی که هنوز زور و قوت جوانی در آن متضمر بود و آن مرد در عصر سلطنت سدوزایی از جنگ آوران و کاکه های معروف کابل شمرده می شد، به یک دیگر حمله ور شدند. آواز بهم خوردن نیزه بر سپر لاینقطع به گوش می رسید. الحق هر دو تن در فن نیزه زنی شطارت و مهارت قابل وصفی از خود نشان دادند و مردم بر آنها تحسین نمودند. اما فتح و پیروزی نصیب هیچ یکی از آنها نشد. بالاخره آن مرد محاسن سفیدی با وقار که عهدۀ حکم را بخود داشت برخاسته و دست بلند نمود و به نبرد نیزه زنی خاتمه داد.
نیزه ها را گذاشتند و شمشیر های آبدار به کف گرفتند و چون دو پروانه گرد همدیگر گشته و چون موقع را مساعد می دیدند فوراَ حمله نموده شمشیر می انداختند. آن دیگر با مهارت سپر را بلند نموده و از خود دفاع می نمود و متقابلاَ حمله ور میگشت. گهی بر سر و گهی بر سینه و بازوی همدیگر شمشیر فرو می آوردند.
آواز سرآینده دوباره بلند گردیده و ابیاتی را جهت صلح و آشتی از نبرد رستم و سهراب به آواز دلکش فرو خواند :
ز کف بفگن این تیر و شمشیرِ کین
بزن چنگ بیداد را بر زمین
نشینیم هر دو پیاده بهم
همی تازه داریم روی دژم
به پیش جهاندار پیمان کنیم
دل از جنگ جستن پشیمان کنیم
همان تا کسی دیگر آید برزم
تو با من بساز و بیارای بزم
دل من همی برتو مهر آورد
همی آب شرمم به چهر آورد
الحق هر دو کاکه کار آزموده و چالاک در شمشیر بازی نیز چنان داد شجاعت و دلیری دادند که آواز های تحسین و آفرین از هر سو بلند گشت و اسپندیان با مجمر آتش به چهار صوب هرکاره دویده و دود اسپند را جهت رفع نظر و خطر به هر سو پهن نمودند.
پیرمرد حَکَم بار دیگر خود را در میان آن دو جنگجو انداخته ایشان را از منازعه با شمشیر باز داشت.
در این وقت آن دو مبارز به جز پیش قبض رومی و شلوار چرمی آنچه از خود [کلاه که از آهن و یا فلزی دیگر ساخته میشد و در آن را در جنگ به سر می نهادند] و جوشن [زره ، لباس ویژۀ جنگ] و دیگر اسلحه و البسه برتن داشتند همه را بیرون آورده و چون دو پیل مست در مقابل هم ایستادند.
مردم چون آن دو پیکر عریان و ورزیده را با آن عضلات تابیدۀ قوی و سینه های بلند و فراخ و کمر های باریک بدیدند درود فرستادند و مرحبا گفتند و جهت دفغ گزند چشم، دعای نظر خواندند.  
به آواز بلند و خوش آهنگ باز سرآینده این ابیات شهنامه را از نبرد رستم و سهراب خواند :
چو شیران بکشتی در آویختند
ز تن ها خوی و خون همی ریختند
بزد دست سهراب چون پیل مست
چو شیر دمنده ز جا در بجست
کمر بند رستم گرفت و کشید
ز بس زور گفتی زمین بر درید
جنگجویان چون شیر ژیان بهم در آویختند و داد قوت و مهارت در فن کشتی گیری دادند. گهی از دست و گهی از بازو و گردن همدیگر می گرفتند. عضلات برجسته و تابخورده آنها به حرکت بود و پنجه های شان به مانند چنگال شیر در گوشت یکدیگر فرو می رفت.
سرآینده ابیاتی چند از نبرد اخیر رستم و سهراب همی خواند و مردم همه چشم و گوش بودند:
دگر باره اسپان ببستند سخت
بسر بر همی گشت بد خواه بخت
بکشتی گرفتن نهادند سر
گرفتند هر دو دوال کمر
سپهدار سهراب آن روز دست
تو گفتی که چرخ بلندش ببست
غمین گشت رستم بیازید چنگ
گرفت آن سر و یال جنگی پلنگ
خم آورد پشت دلاور جوان
زمانه سرآمد نبودش توان
بزد بر زمین بر بکردار شیر
بر پور بیدار دل بر درید
سبک تیغ تیز از میان بر کشید
بدانست کوهم نماند بزیر
به پیچید از آن پس یکی آه کرد
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد
چون آواز مطرب به اینجا رسید تو گویی ابیات فردوسی شکل حقیقت را به خود گرفته و صحنه کارزار رستم با سهراب دوباره آغاز گشته و مردم آن را در مقابل خود به چشم می بینند. در همین وقت کاکه بدرو نعرۀ سخت برکشید و اورنگ جوان را از زمین برداشته و دوباره نقش زمین ساخت. غریو خلایق از هر سو برخاست و رستاخیزی در آن دامان کوه بر پا شد. تماشاچیان از جا برخاستند و دم فرو بستند.
در این سکوت مرگبار کاکه اورنگ جوان گردنش را برای تیغ حریف حاضر نموده گفت: تیغ از تو و گردن از من، خون من حلالت باد !
کاکه بدرو با دست چپ از زنخ اورنگ گرفته و با دست راست دشنه اش را از کمر کشیده و آن را بلند برد. چنانچه تیغ آن در نور خورشید به مانند برق لامع درخشید و همگان آن را دیدند و نفس در هم کشیدند. مگر آن دست توانا به همان تندی که بلند شد به آهستگی و درنگ فرود آمد و به جای دم تیز تیغ، پشت آن را در گردن اورنگ نهاده و به مهربانی گفت : بر خیز بچو، حق من ادا شد !
در آن وقت عصر معرکه عظیمی در آن دامان کوه بر پا گشت و قیل و قال خلق چون آواز رعد بر کوه و دامان می پیچید و پردۀ گوش را می درید. مردم اعم از آشنا و بیگانه همدیگر را برادروار در آغوش می کشیدند و به جوان مردی کاکه بدرو درود و تهنیت می فرستادند. آن دو کاکه نیز دست به گردن همدیگر انداخته روی یک دیگر را به منتهای شفقت و محبت می بوسیدند و سیاهی بغض و کینه و کدورت را با روشنی اخوت، مروت، یاری و برادری از لوحۀ سینه میزدودند.
فقیر احمد خان مجلس آرا چون داستان را به اینجا رسانید، امیر حبیب الله را مخاطب ساخته گفت : قربانت شوم! اکنون که خدای بزرگ زبر دستی، حشمت و سلطنت را به تو ارزانی فرموده چون از زیر دستان و بندگان سهو و خطا بینی شمع حیاتش را زود خاموش مکن ! بلکه با او مدارا کن و بروی ببخشای ! تا خداوند بزرگ نعمت های دنیا و آخرت را به تو نصیب فرماید.
در اخیر فقیر احمد خان مرحوم چند بیتی از قیصده سعدی در مدح و پند (امیر انکیانو) را خواند و مجلس خاتمه پذیرفت
چون زبر دستیت بخشید آسمان
عذر خواهان را خطا کاری ببخش
زیر دستان را همیشه نیک دار !
زینهاری را بجان ده زینهار
نام نیک رفته گان ضایع مکن
تا بماند نام نیکت یاد گار
پایان

منبع : مجلۀ آریانا سال  ١٣٤٩

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر