نوشتۀ محمود فارانی
مسلماَ برای تمدن تعریف های قراردادی متعددی وجود دارد که عجالتاَ با آن کاری
نداریم و به شیوۀ لغویان در پی ریشه آن نیز نخواهیم رفت. چون ممکن است از آن راه
به منزلگاه نرسیم.
در عوض خود به جستجو می پردازیم و از خود می پرسیم که تمدن چیست؟ آیا تمدن
پیشرفت صنعت است؟ آیا تمدن پیشرفت اقتصاد است؟ برخی بیدرنگ با این سوال پاسخ مثبت
میدهند و معتقدند که صنعت و اقتصاد دو پایۀ اساسی مدنیت است. اما این ادعا با همه
استحکام ظاهری آن تاب تحلیل را ندارد و در برابر تحقیق، چون دیواری کلوخی که جلو
سیلاب به زانو در آید با چند سوال از هم می پاشد. سوال صنعت و اقتصاد را به شکل
ساده تری مطرح می کنیم و می بینم که با زهم می توانیم به آن پاسخ مثبت بدهیم و یا
خیر؟
آیا کسی که موتر دارد حتماَ باید متمدن باشد ؟ و آیا کسی که پول دارد قطعاَ
متمدن است؟
در اینجا در برابر این سوال شما را متردد می بینم و سایۀ شک و ناباوری را از
دور در نگاۀ تان مشاهده میکنم.
رویهمرفته به این نتیجه میرسیم که داشتن پول و موتر علامت تمدن برای فرد نیست
و ممکن است کسی این دو را داشته باشد اما متمدن نباشد و همچنین ممکن است کسی این
دو را نداشته باشد ولی دارای تمدن باشد و حتی در مورد جامعه هم قضیه یکسان است.
امکان دارد کشوری اقتصاد و صنعت پیشرفته داشته باشد اما متمدن نباشد. آلمان هلتری
کشوری بود دارای صنعت بسیار پیشرفته و اقتصاد نهایت نیرومند اما آیا این کشور در
قضاوت تاریخ یک کشور مدنی شمرده میشود؟ آیا قتل عام یک عده انسان به نام یک مذهب،
کوره های بیشمار آدم سوزی، بازداشتگاه ها، کار اجباری و تجاوز بر آزادی ملت ها
مظاهر تمدن است؟
بهر حال بهتر است موضوع را از زاویۀ دیگری بی بینیم. به نظر من این طور میرسد
که کوتاهترین تعریف تمدن (اگر بهترین نباشد) تسلط بر غرایز است. تمدن یعنی تسلط بر
غرایز! انسان در ادوار وحشت بر غرایز خود کمتر تسلط داشت. انسان وحشی در ماقبل
التاریخ هنگامی که در دهان مغاره ای ایستاده بود و می دید که زوبین پرشکن و درخشان
برق در خم ابر های خاکستری رنگ میدود و غرش رعد، کوهستان را به لرزه در می آورد
دچار ترس و هراس می شد و به درون مغاره میگریخت و به ظلمت و سکوت پناه می برد و
نمی توانست بر غریزۀ " ترس " تسلط یابد. همچنان هنگامی که میدید یکی از
همنوعانش در پشت صخره ای نشسته و قطعۀ استخوانی گوشت آلود را دندان میزند با این
که سیر بود بیدرنگ بر او حمله ور میشد تا قطعه استخوان را از او بگیرد. چه بسا که
حرف از نزاع به قتال میکشید و طرف را می کشت تا طعمه را از چنگ او بیرون آورد. در
این حالت او نمیتوانست بر غریزۀ "حرص" مسلط شود.
اما با مرور قرون او آرامش خود را تا اندازه ای در برابر برق و توفان حفظ کرد
و همچنین در موقعی که همنوع همعصرش طعمه یا طعام خود را میخورد او توانست تا حدی
جلو خود را بگیرد و دست به حمله و تجاوز نزند و بدین ترتیب عقربۀ "تکامل
حیات" او اندک اندک از "وحشت" به سوی "مدنیت" گرائش یافت
و گام های از حیوانیت به طرف انسانیت برداشت.
آری مثل این که سر رشته بدست آمد و موضوع اندکی روشن شد که تمدن در تسلط بر
غرایز است (البته باز هم با صرفنظراز تعریف های قراردادی و مبهم و غامض اکادمیک و
مدرسه ای).
با کلماتی دیگر یک فرد وقتی واقعاَ متمدن میشود و انسانیت او وقتی تکامل میکند
که او بر غرایز خود تسلط یابد و به همین سان یک جامعه وقتی متمدن میگردد و انسانیت
آن تکامل مینماید که بر غرایز حیوانی خود تسلط یابد. خلاصه برترین معیار تمدن تسلط
بر غریزه است و از آن گذشته مقیاسات پیش پا افتاده دیگر در خور اعتبار زیاد نیست.
در طول تاریخ گذشته و در پهنای جهان معاصر ما همواره انسان های را میستائیم که
واقعاَ "انسان" هستند. این انسان ها آنانی اند که بر خویشتن حاکمیت
داشته و فرمانروای ایگوی نافرمان خود بوده اند.
ما (سنکا Lucius Annaeus Seneca) فیلسوف معروف رومی را میستائیم که ترس خود را مهار زد
و در برابر (نرون) از گفتن واقعیت نهراسید. وقتی (نرون) او را محکوم به مرگ کرد و
دستور داد که فیلسوف خود، خودش را بکشد و رگ های خود را با دندان پاره کند او با
خونسردی دستور (نرون) را عمل کرد و در حالی که لبخندی بر لب دشت به جویبار باریک
خون که از بدن او بر سنگفرش سنای دوم راه میکشید نگاه میکرد و تا لحظه ای که در
دیدگان نافذش شعلۀ حیات خاموش گردید از حرف خود نگشت. بلی (سنکا) توانست " ترس" را مغلوب سازد و امپراطور روم را مغلوب کند.
بالاخره در تمدن حجازی ما حضرت علی (رض) را میستائیم که وقتی جنگاور دشمن را
مغلوب کرد و بر سینه او نشست تا سرش را جدا کند خصم مغلوب بر روی او آب دهان
انداخت. علی (رض) مانند هر انسان لحظه ای بسیار کوتاه دچار خشم شد و غریزه با او
فرمان داد با ضربتی محکمتر سرحریف را ببُرد. اما علی (رض) که خصم را مغلوب کرده
بود خشم را نیز شکست داد و به آرامی از روی سینۀ دشمن برخاست و از کشتن او دست
کشید.
ما آموزگار علی را میستائیم که وقتی به او پشنهاد شد که از دعوت خویش منصرف
شود و در عوض از هر قبیله زیباترن دختر را بزنی برگزیند و نیم دارایی هر یک از
سران قریش را بگیرد و ریاست همه روسای قبایل را هم بپذیرد. او در پاسخ معروف و فنا
ناپذیرش که قرن ها در گوش تاریخ طنین افگن خواهد بود گفت " به خدا اگر خورشید
را دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند از راهی که پیش گرفته ام باز نخواهم
گشت و حتی اگر در این راه کشته شوم". با دادن این جواب او بر غریزۀ
"جنس" بر غریزۀ "حرص" و بر غریزۀ "جاه طلبی" تسلط
خود را اعلام کرد و حتی غریزۀ " ترس" از مرگ را درهم شکست.
بیائیم به جهان معاصر و به مدنیت کنونی و بی بینیم این تمدن چقدر "بر
غریزه تسلط" دارد. آیا به یغما بردن دارایی ملل پسمانده و استثمار کشور های
ضعیف، تمدن است و تسلط بر حرص است؟ و آیا این عمل شباهت به عمل آن مرد ندارد که در
دوارن ماقبل التاریخ از دست همنوع ناتوان خویش استخوان را می ربود؟
"مدنیت" جدید تنها فرقی را که بوجود آورده اینست که در دست نوادۀ آن
وحشی ماقبل التاریخ سلاح اتومی را هم گذاشته است که همنوع خود را با نیروی بیشتری
استثمار کند. به هر حال با صراحت باید گفت که تسلط بر غریزه وجود ندارد و انسان ها
بردۀ غرایز و بردۀ یکدیگر اند در جهانی که وجدان مغلوب غریزه است. درجهانی که
انکشاف صنعت و اقتصاد وسیلۀ اخلال آزادی، مساوات و عدالت در میان ملل است. در چنین
جهانی وجود تمدن را باور کردن مشکل است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر