۱۳۹۳ شهریور ۱۳, پنجشنبه

فرار از حرم

تاریخ اففانستان را می توان گفت که کم و بیش توسط افراد شکل گرفته است.
برخی از این افراد از طریق عملکرد های شان آغازگر یک سلسله حوادثی بوده اند که بعداَ کنترول همین حوادث برای خود شان هم غیر ممکن بوده است. یکی از این افراد یک خانم سویدنی بنام (Aurora Nilsson) است که در اول جنوری سال ۱٨٩٤ در (Västerhaninge) در پایتخت آن کشور تولد شده بود.
شهر برلین ـ جرمنی در دهۀ ۱٩٢٠ میلادی حیثیت بزرگترین مرکز سرگرمی را در اروپا داشت و افرادی زیادی که در جستجوی خوشگذرانی و سرگرمی بودند به آن شهر می شتافتند. یکی از این اشخاص خانم (Aurora Nilsson) سویدنی بود که با یک تعداد از دوستانش برای آموزش موسیقی آهنگ آن شهر کرد.
در شهر برلین کابارۀ وجود داشت به نام (Meta Singh) که در واقع محلی بود برای گردهمایی و ملاقات شرقی های ساکن در آن شهر. در همین کاباره بود که (Aurora) با محمد عظیم خان که یک محصل افغان بود روبرو شد. عظیم که فرزند یکی از  وزیران سابق دولت افغانستان بود در آلمان در رشتۀ انجنیری تحصیل می کرد. [ بنابر نوشتۀ مرحوم قاسم رشتیا این شخص محمد عظیم منشی زاده فرزند منشی نذیر مهاجر هندی بود. م] عشق میان آن دو ریشه دواند و سرانجام آنها را به زندگی مشترک کشاند. اما این کار باعث شد تا دولت افغانستان جریان پرداخت پول ماهانه را برای عظیم قطع نماید و در نتیجه (Aurora) وادار گردد تا مصارف عظیم  را نیز به عهده گیرد.
دیری نگذشته بود که خبر ازدواج آنها به شاه امان الله که یک شخص اصلاح طلب و دوست کشور آلمان بود، رسید. شاه امان الله به عظیم خان نامۀ نوشت و در آن به او  دستور داد تا فوراَ به کشورش برگردد، حکمی که نامبرده نمی توانست از آن سرپیچی کند.
عظیم خان بار و بستره اش را می بندد و عزم سفر می کند. اما (Aurora) نمی خواهد شوهرش را در این سفر تنها بگذارد بناَ او نیز بدون کوچک ترین ترددی حاضر به رفتن به افغانستان می شود. آنها نخست به (Marseille) در فرانسه  و از آنجا از طریق بحر به شهر بمبی به هندوستان میروند.
 با دور شدن از آلمان و نزدیک شدن به افغانستان عظیم خان نیز آرام ـ آرام تغییر می کند. او وقتی در آلمان زندگی می کرد شرایط آنجا او را دگرگون ساخته بود و اما حالا با نزدیک شدن به کشورش عظیم خان مجبور است تا به رسم و رواج های افغانی خود برگردد.
از برلین تا حرم
وقتی (Aurora) به کابل می رسد شدیداَ مایوس می شود زیرا تصویری را که او از یک خانۀ شرقی در ذهنش می پروراند هیچ شباهتی با خانۀ که عظیم در آن زندگی می کند ندارد. در واقع منزل عظیم خان یک خانۀ کوچک گلی بود.
دیگر زندگی طوری برای (Aurora) تغییر کرده بود که او تصورش را نیز نمی توانست. دیگر او باید زندگی یک زن شرقی را پیش می گرفت. یعنی زندگی در حصار چهار دیوار خانه و زندگی مشترک با سایر زنان خانواده، آن هم در بخشی که ویژۀ زنان خانواده بود، یعنی در داخل حرم. او ندرتاَ اجازه می یافت تا به بازار برود و هرگاه چنین اجازۀ هم برایش داده می شد مشروط بود به پوشش کامل بدن یعنی رفتن با چادری. اما زندگی زن شرقی برای یک زن مدرن غربی مانند (Aurora) قابل تحمل نبود. او در آنجا با رسم و رواج های بر می خورد که نه تنها برایش بیگانگه می نمود بلکه ترسناک هم بود. او در یادداشت هایش همه چیز را با دقت بیان می کند. او دربارۀ رسم و رواج ها می نویسد و از دین، نظافت، غذا، ازدواج، تولدات، وفیات و ...... می گوید.  
اما این تنها (Aurora) نیست که با مشکلات دست و پنجه نرم می کند بلکه محمد عظیم نیز در شرایط دشواری بسر می برد. برای او که یگانه نان آور خانواده است شرایط کاریابی در کابل خیلی دشوار است. مردم همه جا در بارۀ او یعنی پسر وزیر سابق حرف می زنند که با یک زن، آن هم به گفته آنها با یک زن آلمانیی ازدواج نموده که حاضر نیست اسلام بیآورد.  در این شرایط دشوار بعضاَ عظیم تلاش می کند تا با زور و جبر خانمش را وادار سازد تا خودش را با شرایط فرهنگی افغانستان وفق دهد. عظیم حتی گاهگاهی (Aurora) را لت و کوب نیز می کند که در این میان خانواده اش پا در میانی نموده و مانع می شوند.  بر اساس رسم و رواج ها زن باید از مرد اطاعت کند اما مرد نیز بایستی زن را احترام نموده از او مواظبت به عمل آورد. به این ترتیب شرایط زندگی برای عظیم خان طوری پیش می آید که او دیگر توان کنترول آن را ندارد.
اما (Aurora) تلاش دارد تا به هر قمیتی که شده است شرایط زندگی اش را بهتر سازد. او بعد از مدت چند ماه که در داخل حرم محصور است اجازه می یابد تا با دیگر زنان افغان تماس برقرار کند. در این میان او موفق می شود حتی با ملکه ثریا خانم شاه امان الله نیز آشنا شود. برعلاوه او موفق می گردد حتی تا با خانواده خود نیز تماس برقرار کند و از وضعیت حساس خود برای شان بگوید. همچنان او با نماینده های سفارت آلمان در کابل نیز دیدار می کند.
بالاخره به کمک کارت شناسایی آلمانی او موفق می شود تا طلاقش را بگیرد. طلاقنامۀ او در کتابی که نامبرده تحت عنوان (فرار از حرم ) نوشته وجود دارد.  این کتاب بار اول توسط بنگاۀ نشراتی (Bonniers) در سال ۱٩٢٨ چاپ می شود و چاپ دوم آن هفتاد سال بعد توسط کمیتۀ افغان ـ سویدن صورت می گیرد.
(Aurora Nilsson) در سال ۱٩۳٠ با (Carl Abrahamsson) که یک قهرمان ورزش هاکی روی یخ است ازدواج می کند. او دیگر نمی خواهد سفر پُرمخاطره اش به افغانستان را که یک صفحۀ دردآور در دفتر زندگی اش است بخاطر بیآورد. او بقیۀ عمرش را به خیاطی می پردازد و از این راه امرار معیشت می کند. نامبرده بدون آن که کدام فرزندی از خود بجا بگذارد بالاخره در سال ۱٩٧٢ در ناحیۀ (Södertälje) چشم از جهان می پوشد. او در حالی از جهان میرود که از سرنوشت شوهر قبلی اش یعنی محمد عظیم کوچکترین اطلاعی ندارد.
عظیم خان تروریست می شود
عظیم خان با اجرای یک عمل تروریستی که انگیزۀ سیاسی دارد نامش را ثبت تاریخ می کند. اما از آنجا که این عمل او باعث بروز یک سلسله حادثات دیگر نیز می شود به همین دلیل در کمتر کتاب های تاریخ از او ذکری به عمل می آید.
در واقع بعد از آن که (Aurora Nilsson) افغانستان را ترک گفت عظیم خان خود را حقیر و توهین شده احساس می کند. دیگر کسی حاضر نیست تا در دولت برای او کار بدهد. دیگر او را در همه ادارات دولتی دست کم میگیرند. به این ترتیب فرزند وزیر سابق دربار حبیب الله پادشاۀ سابق، اکنون وادار می گردد که برای امرار معیشت در مکتب، زبان آلمانی تدریس کند و برای خارجی های که از کابل بازدید به عمل می آورند رهنما باشد.
اما عظیم خان با چه سرنوشتی سر دچار شد ؟ برای دریافت جواب به سوال باید نظری به اوضاع سیاسی افغانستان در حوالی سال ۱٩۳٠ میلادی بی اندازیم. دولت افغانستان در آن زمان یک سیاست ضد بریتانوی را تعقیب می کرد. این کشور در سال ۱٩۱٩ رسماَ استقلال خود را دوباره به دست آورده بود و شاه امان الله که یک فرد اصلاح طلب بود خواهان مستحکم شدن روابط کشورش با آلمان بود. او نخستین شاۀ روشن ضمیر افغان بود که می خواست کشور را بازسازی کند و در این راه مصطفی کمال اتا ترک را الگو خود قرار داده بود. شاه امان الله برای جلب حمایت جهانی سفری دور و دراز و پُر هزینه ای را در سال ۱٩٢٧ به اروپا انجام داد. اما او در هنگام برگشت به کشورش از قدرت کنار زده شد و بعد از یک دورۀ اغتشاش و هرج و مرج، یکی از جنرال های شاه امان الله به نام محمد نادر قدرت را به دست گرفت. نادر خان نیز  به سیاست مدرنیزه کردن کشورش مانند شاه امان الله ادامه داد ولی با این تفاوت که او زیاد طرفدار آلمان نبود بلکه بیشتر می خواست در سیاست خارجی میانه رو باشد.
در این هنگام است که عظیم نیز وارد صحنۀ تاریخ سیاسی کشور می شود.  او یک روز صبح در ماۀ سپتمبر سال ۱٩۳۳ در حالی که اسلحۀ را نیز با خود دارد وارد سفارت بریتانیا در کابل گردیده و سه تن از کارمندان سفارت بریتانیا را به قتل می رساند. یک عمل تروریستی، یک دیوانگی، یک عمل بی معنی که نتایج وخیمی را پی دارد.
او فوراَ دستگیر می شود و در تحقیقات که از او صورت می گیرد می گوید که هدف او از این کارش برهم زدن روابط میان افغانستان و بریتانیا بوده است. زیرا به باور او نادر خان شخصی می باشد که کشورش را برای بریتانوی ها فروخته است. او میخواست با تیره شدن روابط میان افغانستان و انگلستان زمینۀ برگشت شاه امان الله را مساعد سازد.
اما انگلیس ها دست زیر الاشه ننشسته و با وارد نمودن فشار بالای دولت افغانستان خواهان اعادۀ حیثیت می شوند که در نتیجه باوجود عدم موجودیت اسناد و مدارک لازم، یک تعداد از رهبران اپوزیسیون به جرم توطئه چینی علیه دولت دستگیر و بعداَ همه یکجا با محمد عظیم اعدام می شوند. بعداَ جسد محمد عظیم خان توسط (پاپا غلام) دوست دوران تحصیل او در آلمان از چوبۀ دار پایین آورده شده و به خانواده اش سپرده می شود.
[این حوادث با قتل غلام نبی خان چرخی آغاز می شود که اندکی بعد از آن سردار محمد عزیزـ برادر بزرگ محمد نادر و پدر سردار محمد داود ـ سفیر افغانستان در آلمان در داخل سفارت به قتل می رسد. اما محمد نادر دست به کدام اقدام انتقام جویانه نمی زند ولی در ماۀ سنبلۀ همان سال وقتی محمد عظیم دست به این عمل میزند دولت افغانستان نیز به یک سلسله اعدام های بدون محاکمه اقدام می کند. اعدام شده گان اینها بودند: غلام جیلانی چرخی، شیر محمد خان چرخی و حتی افرادی که ظاهراَ با این حوادث ربطی نداشتند و از مدت ها به حبس به سر می برند نیز اعدام می شوند مانند محمد ولی خان وکیل، خواجه هدایت الله  و فقیر محمد خان. همچنان صد ها نفر دیگر از روشنفکران مانند مرحوم عبدالهادی داوی روانۀ زندان می شوند. (خاطرات سیاسی سید قاسم رشتیا)  مترجم]
قتل محمد نادر خان
اندکی بعد از این واقعه محمد نادر نیز در نوامبر همان سال به قتل می رسد. قتل او به انگیزه گرفتن انتقام از قتل رهبران اپوزیسون و محمد عظیم که به دستور نادر خان اجرا شده بود، صورت گرفت.
با در نظر داشت آنچه بعد از مرگ محمد نادر اتفاق افتاد یعنی به قدرت رسیدن پسرش، سقوط سلطنت او توسط محمد داود، کودتا هفت ثور، تجاوز شوروی سابق به افغانستان و ................. این پرسش در ذهن خطور می کند که اگر (Aurora Nilsson) محمد عظیم شوهرش را ترک نمی کرد و در افغانستان باقی می ماند چی واقع می شد ؟ آیا محمد عظیم می توانست در دستگاۀ ارستوکرات دولت افغانستان براساس تحصیلات خود کاری برایش یافت کند؟ اگر (Aurora Nilsson) در کابل باقی می ماند و محمد عظیم هم در ادارۀ استخدام می شد آیا او باز هم دست به چنین عمل تروریستی جنون آمیز می زد؟ و اگر چنین می شد آیا در سیاست دولت افغانستان در برابر همسایه شمالی اش یعنی شوروی سابق تغییری رونما می گردید و بالاخره آیا شوروی دست به اشغال افغانستان میزد؟ این ها صرف حدس و گمان هاست ولی خیلی ها بعید نیز به نظر نمی رسند. زیرا افغانستان کشوریست که توسط یک گروپ کوچک که در راس امور قرار دارد  کنترول می شود و همین گروپ کوچک است که سیاست داخلی کشور را تنظیم می کند که بعداَ تاریخ کشور را می سازد.
به نظر من عظیم خان در شرایط  دشوار روحی و حالت بدی افسرده گی به سر می برد و آنچه را او انجام داد نیز محصول همان حالتی بود که او در آن قرار داشت. من فکر می کنم هرگاه (Aurora Nilsson) او را ترک نمی گفت و در افغانستان باقی می ماند ممکن عظیم خان نیز می توانست برای خودش شغلی را در دولت دست و پا کند. در آن حالت نادر خان نیز وادار نمی گردید تا عظیم را با رهبران اپوزیسیون از بین ببرد و مرگ خودش را موجب گردد. نادر ممکن به قدرت باقی می ماند و به همان سیاست تدریجی مدرن سازی کشورش ادامه می داد و بدین ترتیب انکشافات بعدی اوضاع به نفع شوروی سابق تمام نمی شد.
بنابر دلایل فوق من شخصاَ فکر می کنم که (Aurora) به شکل غیر مستقیم تاریخ افغانستان را تعغیر داد.
به این ترتیب داستان (Aurora Nilsson) زنی که در طلاقنامه اش به نام زنی از "نژاد سویدنی" خوانده شده است به پایان می رسد. زنی که نا آگاهانه اسمش را در حاشیۀ تاریخ نوشت.  
برگرفته از مجله (Afghanistan Nytt) شمارۀ سوم، سال ۱٩٩٨
نویسنده : Anders Forsberg
ترجمه و تلخیص از احمد ضیا دانش

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر