صفحۀ اصلی

۱۳۹۴ مرداد ۳, شنبه

مرغ زیرک در دو حلقه بند است

نوشتۀ  رشاد وسا
یکی از ضرب المثل های که بار ها آن را شنیده ایم و بکار بسته ایم ضرب المثلی است که آن را عنوان قرار داده ام.
 
معمولاَ این ضرب المثل در مورد آدمی که نمی تواند تصمیم بگیرد و نیز در مورد آنهایی که برخلاف انتظار شان کاری به ضرر شان تمام میشود، بکار میرود. هنگامی که ما این ضرب المثل را به کار میبریم دربارۀ این که چرا مرغ زیرک در دو حلقه بند است نمی اندیشیم. حتی در هنگام به کار بردن آن، مرغ، دام و دانه در ذهن ما هم خطور نمی کند. مگر با آنهم در هنگام ضرورت بر زبان ما جاری میشود و این می رساند که ما آن را پذیرفته ایم. اما آیا زیرکی خوبست؟ و اگر خوبست پس دو حلقه چرا؟ در این نوشته کوشش من اینست که با مقایسه پندار های عامیانه و اندیشه های شعرا و متفکرین در باب خردمندی و زیرکی برای این سوال ها پاسخ های دریابم.
ماجرای دام و دانه، یک ماجرای بسیار قدیمیست. امروز هم در روستا های پروان شکارچیان در آخر زمستان از موی دُم اسپ برای پرنده های کوچکی که خیل ـ خیل از سرزمین های گرم می آیند دام هایی می سازند. آنها موی اسپ را حلقه کرده و روی زمین گذاشته، در زیر آن دانه می پاشند. هنگامی که پرنده ها برای گرفتن دانه می آیند پا و یا سر شان در این حلقه ها بند میشود. چاره ای نیست جز این که بگویم این ضرب المثل را همین شکارچی پرنده و یا کسانی که این دام گذاری را از نزدیک دیده اند پرداخته است و ظاهراَ منطق آنها در بارۀ زیرکی چنین بوده است.
پرنده ای زیرک است که برای گرفتن دانه بیشتر تلاش کرده و حلقه های بیشتری بر پای و یا گردنش پیچده است. اما چرا آنها تلاش پرنده را زیرکی اش پنداشته اند، نه گرسنگی اش؟ در یک توجیه دیگر پرنده زیرک است که تلاش میکند تا از دام بگریزد اما اسیر میشود و در توجیه سومی پرنده ای که زیرک است دام را دیده و دانه را هم دیده و با خود در کشمکش است. این کشمکش و تردید برای او دو حلقه است و اما مرغی که زیرک نیست دام را ندیده و تردیدی هم ندارد و او فقط یک حلقه دارد که همان دام است.
اگر زیرکی را خردمندی و دانایی معنی کنیم من به سه توجیۀ فوق همنوا نیستم.
در کتاب های لغت زیرک به معنی خردمند، عاقل و دانا آمده است. اما در زبان گفتاری به شیوۀ طنز و کنایه به کسی گفته میشود که بیشتر برای خود تلاش میکند. در زبان عامیانه کلمات چتاق، سیانه، رند و چالاک هم در این معنی بکار میرود. به نظر من کلمۀ زیرک در این ضرب المثل به معنی اصلی آن یعنی دانا و خردمند به کار نرفته بلکه معنی دوم آن یعنی چتاق و رند منظور بوده است. شکارچی و یا کسی که این ضرب المثل را ساخته از این گونه زیرکان دلی پُر درد داشته. او با گنجانیدن این همه معانی در یک جملۀ کوتاه از زیرکی و فرجام بدی آن بصیرانه هشدار داده و الحق خوب از عهده بر آمده است.
تلاش کردن برای خود، آن هم تلاش منفی در موارد دیگر نیز نفی شده است. بدین گونه "پنج پنجه را نمی شود در دهن کرد" و "بخو به اندازه که دست و پایت نندازه"  یا  "کم بخو که می ترقی" و یاهم  "کم خوردن آهو دویدن، زیاد خوردن ماهی تپیدن". 
در افسانه عامیانه روباه از هوش حیله گر برخوردار است. او همواره در فکر خود است و در صدد است تا دیگری را بفریبد. اما فرجامی کارش ناگوار است. در ادبیات کلاسیک نیز این گونه زیرکی را به باد انتقاد گرفته اند.
یکی از شعرای مکتب هندی میگوید
عشق مستغنی است از تدبیر عقل حیله گر
شیر کی سازد عصای خود، دُم روباه را
در کلیله و دمنه هنگامی که دمنه از شدت حسادت هوش خود را در حیله گری به کار میبرد و کار شتر ساده دل را که نزد شیر تقرب یافته است می سازد، از طرف کلیله چنین خطاب میشود :
صد حیله به صد رنگ در آمیخته ای
و آنگه ز میان کار، بگریخته ای
باران دو صد ساله فرو ننشاند
این گرد بلا را که تو انگیخته ای
اما چرا این گروۀ عاقلان و یا به عبارت بهتر نیمه عاقلان در دو حلقه بند اند. بیجا نخواهد بود اگر اندکی در معانی هوش و خرد درنگ کنیم. دانا به کسی میگویند که از تجارب روزگار بهره مند است. اما هوشیار به آنهایی که سواد هم ندارند گفته میشود و حتی این کلمه را در مورد حیوانات هم بکار می برند.
مولانا جلال الدین بلخی می گوید
عقل، دو عقل است اول مکسبی
که در آموزی چو در مکتب صبی
عقل دیگر بخشش یزدان بود
چشمۀ آن در میان جان بود
در روانشناسی هشیاری حالت ضد بی هوشی و اغما را می گویند. اما در ادبیات، هوشیار به معنی با هوش، بیدار، عاقل و هم در بارۀ کسی که از حواس تیز و نیرومند بر خوردار است، بکار میرود. یعنی آدم با هوش آمادۀ پذیرفتن دانش است و تجارب را خوبتر ارزیابی کرده می تواند. اما هرگاه عواملی نگذارد که او دانش را دریابد هوش او به راه های دیگر کشانده میشود. چنین شخص اگر مخترع و دانشمند نشد ممکن است دزد ماهر، جانی زرنگ و یا یک انسان عوام فریب بار آید.
مولانا جلال الدین بلخی در بارۀ این گروۀ مردم که در نیمه راۀ عقل باز مانده اند هم سخنی دارد :
عقل جزوی آفتش وهم است و ظن
ز آنکه در ظلمات او راشد وطن
عقل جزوی عقل استخراج نیست
جز پذیرای فن محتاج نیست
عقل جزوی عقل را بد نام کرد
کام دنیا، مرد را ناکام کرد
زیرکی چنین که در نیمه راۀ عقل مانده است و از دانش و خردِ مسلط بر عصر خویش بهره یی ندارد به امید نجات هر طرف دست و پا میزند و ناگریز بند های دیگر بر دست و پا هایش می چسپد. زیرا او نمی داند که نجاتش در چیست ؟ در حالی که یک دیوانه حتی به فکر نجات خود هم نیست و ماورای دیوانگی برایش حلقه ای دیگر وجود ندارد.
مرغ زیرک که می رمید از دام
با همه زیرکی به دام افتاد
برای این که از چنگال کشمکش ها رها شد یا باید مانند دیوانه سقوط کرد و یا باید از سطح ابتذال برخاست و به سوی یک هدف گرامی پرواز کرد. اما سوال اینست که راۀ نجات کدام است و هدف گرامی کدام است؟ شیرۀ دانش و خرد آدمی در قرن حاضر سعادت و نجات فرد را در سعادت انسان به صورت کامل می بیند. جان دان فیلسوف بریتانوی در قرن شانزده چنین گفته است " هیچ انسان جزیره یی نیست که به خود محصور باشد. هر فرد پارچه یی از یک قاره و پاره ای از یک کتلۀ بزرگ است. هرگاه پارچه ای را آب بحر فروساید، اروپا کوچکتر میشود. همچنین است یک ساحل بلند و یا واقعۀ که بر دوستان تو و یا بر تو حادث گردد. با مرگ هر انسان از من کاسته میشود زیرا من جزوی از بشریت هستم. بنابر آن هرگز مپرس که زنگ ها [زنگ های کلیسا که خبر مرگ کسی را اعلام میکند] برای کی به صدا در می آیند، زنگ ها برای خودت به صدا می آیند و مرگ ترا می نوازند".
سعدی فیلسوف و سخنور نامور شرق هفت صد سال قبل این مفاهیم را در دو بیت زیبا چنین خلاصه کرده است:
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی
و یا
من از بینوایی نِیَم روی زرد
غم بینوایان رُخم زرد کرد
شهید بلخی هزار سال قبل از امروز میگوید که خردمند نمی تواند شادمان باشد و از ورای گفتۀ او در می بابیم که شادمانیِ خردمند جدا از شادمانیِ عصر و مردمش بوده نمی تواند. او میگوید :
اگر غم را چو آتش دود بودی
جهان تاریک بودی جاودانه
در این گیتی سراسر گر بگردی
خردمندی نیابی شادمانه
هرگاه با همه هوشیاری فقط در بارۀ خود بی اندیشیم، بیم آن میرود که هوشیار نباشیم و این کشمکش را که برای خود می اندیشیم و یا برای دیگران دریافته ایم و چه بسا که ما از این کشمکش پیروز نیآمده ایم. مگر همین دو حلقه نیست، یکی اسیر نفس خود شدن و دیگری از قافلۀ انسانیت عقب ماندن و رنج بی ثمری را کشیدن؟ بلی همانطوری که پرندگان آمدن طوفان را بخاطر واقعیت طوفان در می یابند خردمند هم باید خوبی را به خاطر واقعیت خوبی دریابد.
مولانا جلال الدین بلخی در بارۀ دانه و دام چنین گفته است :
حزم آن باشد که نفریبد ترا
چرب و نوش دانه های این سرا
دایماَ صیاد ریزد دانه ها
دانه پیدا باشد و پنهان دغا
شاد مرغی کو به ترک دانه گفت
در ریاض قدس، بهرش گل شگفت
هم بدان قانع شد و از دام  رَست
هیچ دامی پر و بالش را نبست
راست فرموده است با ما مصطفی
قطب و شاهنشاه و دریای صفا
کانچه جاهل دید خواهد عاقبت
عاقلان بینند ز اول مرتبت
پیش سگ چون لقمۀ نان افگنی
بو کند و آنگه خورد ای مقتنی
او به بینی بو کند، ما با خرد
هم ببویمش به عقلِ منتقد
از خصوصیات دیگر این دسته زیرکان اینست که آنها فکر می کنند همه چیز را می دانند و عقل کل اند. در حالی که پهنای دانش آنقدر زیاد است که بسیاری از متفکرین در برابر آن خویش را ناچیز شمرده اند.
یکی از شعرا در این باره میگوید:
آنکس که بداند و بداند که نداند
اسپ طلب خویش به افلاک رساند
و آنکس که نداند و بداند که نداند
آنهم خرک لنگ به منزل برساند
و آنکس که نداند و نداند که نداند
در جهل مرکب ابدالدهر بماند
سقراط یونانی اعتراف میکند :
 تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
ابن سینای بلخی گوید :
دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شگافت
خَیام گوید : اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
گویته در (فاوست) میگوید " بالاخره فلسفه، طب، حقوق و حتی فقه و اصول را تحصیل کردم. حالا دیوانه وار اینجا ایستاده ام و پایۀ دانشم از حال اول تجاوز ننموده است. حتی لقب داکتر و ماژیسترا پیدا کرده ام .. بالاخره می بینم که ما نمی توانیم هیچ چیزی را درک کنیم. ولی درک همین حقیقت قلب مرا آتش میزند و می سوزاند".
اکنون که به اینجا رسیده ایم عقل و خرد را از یک سوی دیگر هم مینگریم و این حماسۀ خرد و خردمندیست. خرد که در سیر تاریخ تکامل رهنما و چراغ راۀ انسان بوده و از دوران های گذشته یادگار های تلخ دارد. به یاد آرید ابن سینا بلخی را که به الحاد متهمش کردند. به یاد آرید عصری را که خَیام نمی توانست اشعار نابش را به گوش مردم برساند. به یاد آرید زمانی را گالیله در محضر قضات گفت "من سهو کرده ام، زمین ثابت است و حرکت نمی کند". سقراط را به یاد آورید که در پای حقیقت جان سپرد.
خَیام عصر خویش را چنین به یاد ما می آورد:
چون چرخ به کام یک خردمند نگشت
خواهی تو فلک هفت شمر خواهی گشت
چون باید مرد و آرزو ها همه هشت
چه مور خورد به گور چه گرگ به دشت
ابو طیب مصعبی هزار سال پیش از عصر کنونی در قصیدۀ غرای خویش میگوید:
چرا زیرکان اند بس تنگ روزی
چرا ابلهان راست بس بی نیازی
یک ضرب المثل پشتو در همین باره میگوید "هوشیاری دیره خواری".
اما در تاریک ترین اعصار، از همان دوران های دور بانگ رسای خرد و خردمندی طنین انداز بوده و در هر عصری طنین آن نیرومندتر شده که امروز بیشتر از هر عصر دیگر نیرومندتر است. فردوسی شاعر بسیار آگاه در ستایش خرد سخن ساده و محکم دارد:
توانا بود هرکی دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
و یا
خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم روشن جهان نسپری
ناصر خسرو قبادیانی در قصیدۀ معروف خود گفته است
آزرده کرد گژدم غربت جگر مرا
گویی زَبون نیافت به گیتی مگر مرا
در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا همی بر آید از اندوه بسر مرا
گر بر قیاس فضل بگشتی مدار دهر
جز بر مقر ماه نبودی مقر مرا
نی نی که چرخ و دهر ندانند قدر فضل
این گفته بود گاۀ جوانی پدر مرا
دانش به ضیاع و به ارجاه و مالک و مال
این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا
با خاطر منورِ روشنتر از قمر
ناید به کار هیچ مقر قمر مرا
با لشکر زمانه و با تیغ تیز دهر
دین و خرد بس است سپاه و سپر مرا
گر بایدت همی که ببینی مرا تمام
چون عاقلان به چشم بصیرت نگر مرا
منگر بدین ضعیف تنم ز آنکه در سخن
زین چرخ پُر ستاره فزونست اثر مرا

همچنان در جای دیگری میگوید
آنست خردمند که جز بر طلب فضل
ضایع نشود یک نفس از عمر زمانیش
اکنون که این همه در بارۀ خرد و خردمندی گفته آمدیم برداشت من اینست که ضرب المثل "مرغ زیرک در دو حلقه بند است" آراسته با طنز بسیار لطیفی است و هرگز خرد و خردمندی را نفی نمی کند. در آخرین تحلیل می توان گفت که پندار های ناب عامیانه با گفته ای متفکرین بزرگ همنوایی تام دارد هم از جهت رسایی بیان و هم از جهت فشرده گی و عمق معانی.
  


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر