·
موتر برای اولین بار در اوایل سلطنت امیر حبیب الله به
افغانستان وارد شد که از موتر های امروزی فرقی زیاد داشت
میخواستم بدانم نخستین راننده [افغان] در
افغانستان کی بوده است و به معرفی او بپردازم. روی این منظور نخست در تلاش شدم که
شخصی را بیابم که بتواند در یافتن نخستین راننده در افغانستان مرا کمک کند.
بالاخره توانستم از مرجعی که میتوانست سوالم را جواب دهد تیلفونی معلومات حاصل
نمایم. شمارۀ تیلفون را دایل نمودم. از آن طرف آوازی پیرمردی بگوش رسید. خود را
معرفی نمودم و از او خواستم تا اگر در این مورد معلوماتی داشته باشد برایم بدهد.
با عجله پرسید با اولین دریور در افغانستان چه
کار دارید؟
گفتم یکی از خوانندگان مجله [ژوندون] این سوال
را از ما پرسیده است.
مکثی کرده گفت اولین دریور [افغان] در افغانستان
خودم هستم و اسمم خواجه محمد است.
از شنیدن این خبر خیلی خوش شدم و آدرسش را گرفته
براه افتادم.
ساعت دوازده روز بود و هوا خیلی گرم شده بود. وقتی
به آنجا رسیدم مرد میانه قدی در برنده محوطه ایستاده بود. پیرمرد که چند لحظه قبل
با من تیلفونی صحبت کرده بود، مرا شناخت و دستم را گرفته به اتاقش رهسپار شدیم.
او خواجه محمد نام دارد و اولین شخصی بوده که در
افغانستان از شروع دورۀ امیر حبیب الله وظیفۀ دریوری را انجام داده و اکنون که پیر
و ناتوان شده به پاس خدمات طولانی اش هنوز هم بخدمت خویش ادامه داده و حالا به حیث
(باشی) عمومی موتر
خانۀ وزارت دربار سلطنتی مصروف کار است.
خانۀ وزارت دربار سلطنتی مصروف کار است.
خواجه محمد که هشتاد و دو سال دارد و قرار گفتۀ
خودش زمانی که یک سیر آرد یک روپیه کابلی قیمت داشت، دریور بوده و با چهل روپیۀ
کابلی (پول مروج آن وقت) که معاشش بوده فامیل نُه نفری اش را طوری رضایت بخش اعاشه
می نموده.
از جناب خواجه محمد دریور که در سال هفتم سلطنت
امیر عبدالرحمان خان چشم به جهان گشوده پرسیدم که چطور شغل دریوری را انتخاب نموده
است.
گفت: وقتی نزده سال داشتم مرا به خدمت مقدس
عسکری بردند. در آن وقت مقررات این بود که از بین هشت نفر جوان یک نفر به خدمت
عسکری انتخاب میشد و آن را "هشت نفری" می گفتند. عسکر ها تماماَ از طرف
دفتر "شان و چهره" که به نام دفتر میر حیدر نیز یاد میشد تقسیمات می
شدند. در تقسیماتی که صورت گرفت مرا با چند نفر دیگر به (ماشین خانه) روان کردند.
در (ماشین خانه) جرنیل محمد سرور خان، جرنیل ماشین خانه و بریگد محمد عظیم خان به
حیث آمر فنی (ماشین خانه) ایفای وظیفه میکردند. من به شق توپ سازی مقرر شدم.
دو
سال در آنجا کار کردم.
یک روز یکی از آمرین ما آمده و هر کس را می دید
و نام بعضی ها را در لیستی که با خود داشت مینوشت. ما نمیدانستیم که چرا این کار
را میکند. چند روز بعد از آن به ما اطلاع دادند که نزد آمر فنی (ماشین خانه) جمع
شویم. آمر فنی هر کدام ما را میدید و بعد از یک نظراندازی سر تا به پای ما، در
کاغذی که در دست داشت پهلوی نام ما اشاره ای میگذاشت. اما ما هنوز هم نمیدانستیم
که با ما چه کاری دارند.
بعد از انجام کار به ما اطلاع داده شد که شما را
چند روز بعد برای تعلیم فن دریوری به خارج می فرستیم. از شنیدن این خبر خیلی
ناراحت شدیم اما چاره نداشتیم.
بعد از سپری شدن چند روز ما را در "کوتی
ستور" بردند و در آنجا امیر صاحب [حبیب الله خان] نیز تشریف آورده بود. ما را
به ایشان معرفی نمودند و امیر صاحب در حدودی یک ساعت با ما صحبت نموده توصیه های
لازم فرموده گفت "شما اولاد همین وطن میباشید و باید همت کنید و وطن را از
احتیاج بیگانگان نجات دهید".
او به ما وعده داد که بعد از ختم تحصیل به ما
کار های خوبی داده میشود و معاش ما هم ماهانه یک صد روپیۀ کابلی خواهد بود.
خواجه آقا نفسی به راحت کشیده و قصۀ خود را این
طور دنبال نمود:
از 93 نفر که برای رفتن به خارج انتخاب شده بود
26 نفر برای یاد گرفتن فن دریوری و 57 نفر برای حرفه های دیگر از قبیل نجاری،
خیاطی و غیره تعین شده بودند. به اساس امر و هدایت امیر حبیب الله خان ترتیبات سفر
ما گرفته شد و برای هر نفر یک اسپ با لوازم مکمل سفر همراه با پیشخدمت ها وغیره
تعین گردیده و به آقای رسول خان قونسل افغانی در بمبی نیز فرمان داده شده تا
ترتیبات محل اقامت وغیره را بگیرد.
ما به سواری اسپ از کابل حرکت کردیم و بعد از
سپری نمودن نُه شبانه روز به بمبی رسیدیم. در آنجا از ما استقبال خوبی به عمل آمد.
در جایی که ما به درس میخواندیم عمارتی را به کرایه گرفته بودند و برای ما آشپز،
پیشخدمت ها، داکتر، ترجمان وغیره مقرر شد.
یک سال در آنجا درس خواندیم. البته درس های ما
عملی و نظری بود که یک سال ادامه یافت. بعد از فراغت از تحصیل
ترتیبات آمدن ما به کابل گرفته شد.
ترتیبات آمدن ما به کابل گرفته شد.
خواجه آقا که گلویش را عقده گرفته بود و نمی
توانست حرف بزند لحظۀ خاموش شد و با تکان دادن سر خاطرات گذشته را که مانند خوابی
از پیش چشمانش میگذشت یاد نموده و با آواز گیرنده به سخنانش چنین ادامه داد
"وقتی به خاک وطن عزیز داخل شدیم در طول
راه بین تورخم و جلال آباد با اعلیحضرت امیر حبیب الله خان که به استقبال ما تشریف
آورده بودند، ملاقات نمودیم. خاطرۀ این ملاقات را هیچگاه فرآموش نمی کنم. امیر
حبیب الله خان از دیدن ما خیلی خوشحال شده روی هر کدام ما را بوسیده احوال پرسی
نمود و موفقیت ما را تبریک گفت".
از آقای خواجه محمد اولین دریور در افغانستان
چنین پرسیدم: پیش از این که فن دیوری را بیآموزید آیا در افغانستان موتر وجود
داشت؟ و چه کسی آن را می راند؟
ـ در اوایل سلطنت امیر حبیب الله خان برای اولین
بار یک دانه موتر که به نام (دیملر) یاد میشد و مخصوص برای امیر صاحب بود به
افغانستان وارد شده بود. برای راندن این موتر یک نفر دریور به نام (قنبل) از
انگلستان استخدام شده بود. غیر از موتر (دیملر) یک عراده موتری (فیات) نیز به
افغانستان رسید که برای امور دریوری آن نجم الدین دریور هندی را استخدام کرده
بودند.
وقتی ما از سفر هند به کابل رسیدیم دریور های
خارجی که قرارداد شان پوره شده بود واپس به اوطان شان اعزام شدند و برای اولین بار
این وظیفه را ما بدوش گرفتیم. در این وقت یک نفر بنام محمد شریف نیز وجود داشت که
در مدت خدمت دریوران خارجی زیر دست آنها فن دریوری را آموخته بود و به حیث دریور
موتر امیر صاحب مقرر شده بود.
پرسیدم موتر هایی که برای بار اول به افغانستان
وارد شد با موتر های امروزی چه تفاوتی داشت؟
خواجه محمد: موتر های آن وقت علاوه بر این که از
حیث بادی و ساختمان ظاهری با موتر های امروزی فرق داشت از نظر قوت ماشین نیز ضعیف
تر بود. چراغ های این موتر ها مانند چراغ های موتر های امروزی نبود. بلکه در قسمت
جلویی موتر جایی که امروز چراغ قرار دارد یک صندوقچۀ علیحده وجود داشت که روی آن
توسط شیشه پوشانیده شده بود و دروازۀ آن باز و بسته میشد. در شامگاهان دروزاۀ چراغ
را باز میکردیم و با گوگرد موادی را که در آن انداخته میشد روشن میکردیم و براه می
افتادیم. نوری که از اثر سوختن این مواد پخش میشد حتی از چراغ های امروزی روشنتر
می بود.
او در مورد راه های موتررو در افغانستان گفت : راۀ
موتررو تنها از کابل تا غزنی و جلال آباد و پغمان وجود داشت و در باقی جا ها راۀ
موتررو وجود نداشت. از کابل تا غزنی در مدت کمتر از چهار ساعت میرسیدیم.
از او پرسیدم وقتی اولین بار مردم کابل و اطراف
موتر را دیدند چه میگفتند؟
خنده ای نموده گفت : والله خیلی دلچسپ بود. وقتی
موتر امیر صاحب یا همان دو موتر دیگر به جایی حرکت میکرد در تمام خط سیر موتر مردم
صف بسته میبودند و منتظر رسیدن موتر میبودند و وقتی موتر از نزد شان عبور میکرد تا
فاصلۀ زیادی آن را تعقیب میکردند. حتی بعضی ریش سفیدان وقتی از موتر یاد میکردند
میگفتند "زمانه به آخر رسیده و قیامت نزدیک است. علم کفار به درجۀ آخر ترقی
کرده !".
آقای خواجه محمد خان در مورد خاطرات زندگی اش
گفت:
هر قدر یک شخص زیادتر عمر میکند به همان اندازه
خاطرات تلخ و شیرین زیادتر دارد. منهم خاطرات خیلی زیادی از دورۀ هشتاد و سه سالۀ
زندگی خود دارم. تلخ ترین خاطراتی که از ایام زندگی دارم خاطرۀ دورۀ اغتشاش در
افغانستان است که به تحریک یک عده عناصر مفسد و محرک صورت گرفت و سیر انکشافی کشور
ما را تا مدتی زیادی به تعویق انداخت.
پرسیدم از چه زمانی به حیث باشی کار میکند؟
گفت: از زمان محمد نادر شاه به حیث (باشی) موتر
های سرکاری مقرر شده ام و تا ایندم این وظیفه را انجام میدهم.
خواجه محمد در مورد مسلک رانندگی گفت : دریوری
مانند دیگر مسلک ها یک وظیفۀ مقدس بوده و خدمت به مردم میباشد. اما امروز با وجودی
که قوانین و مقررات عصری وضع شده با آنهم طوری که لازم است عملی نمیشود. وی افزود
" دریوری اصلاَ یک وظیفۀ خیلی حساس میباشد و اشخاصی که به این مسلک سر و کار
دارند باید از همه اولتر دارای اخلاق نیک، رویۀ عالی و چشم پاک باشند. اما امروز
متاسفانه اکثراَ این طور نیست..... "
پرسیدم اولین بار قانون ترافیک چه وقت در
افغانستان رویکار آمد و چه تفاوتی نسبت به قوانین امروزی ترافیک داشت؟
لحظۀ فکر کرد و این طور شروع به صحبت نمود: در
سابق، یعنی دورۀ که من آن را برای تان قصه کردم ترافیک [پولیس ترافیک] اگر چه وجود
نداشت اما دو تا سه عراده موتری که در کابل وجود داشت، دریوران آن تماماَ مقرراتی
را که لازم بود مراعات میکردند. وقتی در عهد محمد نادر خان، ترافیک [پولیس ترافیک]
بوجود آمد، هر چند خیلی ابتدایی و ضعیف بود اما در تطبیق مقررات ترافیکی سعی زیادی
به خرچ میدادند و حتی اگر موتر کدام شخص سرشناس و با نفوذی مملکت هم خلاف رفتاری
میکرد آن را متوقف ساخته و جزا میدادند.
او در مورد ترافیک امروزی [سال 1350] اظهار داشت
که هر چند امروز ترافیک مجهز گردیده است اما نواقص زیادی در سیستم کار شان وجود
دارد که یکی از این نواقص عدم تطبیق قوانین ترافیکی در شهر و اطراف میباشد.
مصاحبه کننده :؟؟
مجلۀ ژوندون شمارۀ شانزده
نزدهم سرطان 1350
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر