صفحۀ اصلی

۱۳۹۳ مرداد ۱۳, دوشنبه

لفظ ؟

نوشتۀ محمود فارانی
گذشته از تعریف های قراردادی، ادب در حقیقت هنر به کار بردن لفظ در خدمت معنی است. لفظ و کلمه برای این به وجود آمد که معنی و مفهومی را از ذهنی به ذهنی دیگر برساند. بدین ترتیب لفظ بارکش معنی است اما گاهی لفظ پرستان آن را بر معنی بیچاره سوار می کنند.

ادبای زمان جاهلیت اعراب هم به این راز پی برده بودند که لفظ پیام آور است، لفظ پیک و قاصد است، لفظ وسیله است، لفظ ادات و سامان افاده است و از آن باید فقط به پیمانه ای کار گرفت که مفهوم را برساند و از این رو فورمول گذاشته اند   که :
بلاغت آنست که الفاظ در کلام به اندازۀ معانی باشد یا از آن هم گذشته بلاغت آنست که با لفظ اندک، مفهوم روشن و روشنگری افاده شود. خیرالکلام ماقل  ودل.
اما در همان زمان جاهلیت اعراب و قبل از آن و بعد از آن و حتی امروز افرادی بودند و هستند که از فقر معنی دست به لفاظی میزنند و واقعاَ سخن آنان به مفهوم اصلی لفظ است. (مفهوم اصلی لفظ در زبان عربی تف کردن، تفاله کردن و دور انداختن یک چیز زائد با فشار دو لب است. عرب صحرایی میگفت ( اکلت التمر و لفظت النواة ) یعنی خرما را خوردم و هسته را تف کردم یا بیرون پرتاب کردم. البته با فشار زبان و لب ها. آنان تکلم نمی کنند، تلفظ می کنند !!
پس بر گردیم به دورۀ جاهلیت اعراب. نمیدانم  چرا امروز صحبت همه از جاهلیت شروع شد در حالیکه در میان آنها افرادی بودند چون امرو القیس که از زندگی و عشق و درد، عطش و هوس و ماجرا و خطر الهام می گرفتند و بدون توجه به تقدس کلمات آنان را با معنی بارور می ساختند و آن "باربران" و بارکشان معنی را در پی هم در قافلۀ قصیده ای دلنشین به سوی ملک دل ها می فرستادند و صد ملک دل را چنان به نیم غزل می گرفتند که بعد ها اشعار شان زیب خانه خدا می شد. اما بودند افرادی هم که تسلسل معنی را، جریان مفهوم را، سیاله مواج اندیشه را، با سجع قطع میکردند و قریحه را با قافیه قفا می زدند و آنان متقابلاَ سیلی روزگار را خوردند. زمانه آنان را محکوم به نابودی کرده محکوم به فرآموشی کرد.
آنها نتوانستند وارد دروازۀ ابدیت شوند ! شعر آنها را به کعبه راه ندادند ! شعر آنها بدل مردم ننشست !! . طوری که گفتیم پیش از آنها و بعد از آنها سخنوران و قلمداران بی شماری در تاریخ طولانی بشر از آتن تا روم و از بلخ تا بغداد وجود داشتند که حیف است اندیشه های خلاقۀ انسانی آنان در زنجیر بند کلمات اسیر و بالاخره محکوم به مرگ و فنا شده است.
آثار فارابی را برداریم و ورق بزنیم. این اندیشمند بزرگ تاریخ انسان، چه اندیشه های زیبای را که قربان لفظ و سبک مروج نکرده است. شما وقتی نوشته های او را میخوانید حسرت برای تان دست میدهد که چرا او نمیتواند مقصود خود را مستقیماَ دنبال کند و زیر جبر سبک مروج و مقبول زمان خویش اینسو و آنسو در پی سجع و ریتم و تجنیس میرود و هی کژ و راست میرود. گویی کو به فرهنگ منحط عصر را به فرق خود خورده است و جای میرسد که می بیند اندیشه متفکر بزرگ فاراب در پس انبوهی از کلمات و الفاظ و عبارات ادیبانه غروب می کند درست مثل خورشید شامگاه که در ورای هزاران شاخه و تنه کژ جنگلی کثیف (به معنی متکاثف و متراکم) ناپدید شود.
حرف فارابی در تشریح سیر هستی از هیولا و صورت تا مرز نفس ناطقه روی هم رفته مفهوم و سایۀ روشن داراست. اما از آن ببعد از نفس تا عقل و فلک و ماورا افلاک گنگ و مبهم است. چیزی موضوع تاریک است و چیز هم لفظ مولینا باریک ! ریزه کاری ها و نازک نگاری های او یکی از بزرگترین فلسفه های تاریخ حکمت را غرق ظلمت کرده است.
به سراغ فیلسوف دیگری میرویم مردی که وقتی با این عنوان به ملاقاتش برویم اصلاَ تعجب خواهید کرد، چون شما او را همیشه به نام یک شاعر شناخته اید. بیدل را میگویم. این انسان آزاده و پرجلال اندیشه های زرینی دارد. او یک فیلسوف است که از قلم مورخین فلسفه افتاده است.
در تاریخ فلسفه فصولی جداگانۀ بنام کندی و فارابی و اباریحان و فیخته و بیکن و سپینوزا نگاشته شده اما نه در تاریخ فلسفۀ شریق و نه در تاریخ حکمت اروپا نامی از بیدل نیست، چرا؟ گمان میکنم پاسخ ناگفته پیدا است او آثاری فلسفی خود را یا بهتر است بگویم اندیشه های فلسفی خود را مثلاَ در (چهار عنصر) در اهرام الفاظ سنگین و پر طنطنه مومیایی کرده و چنان پدرانه و از روی دلسوزی معانی بکر خویش را در تابوت های سر به مهر و مرصع و طلایی کلمات جا داده است که رسیدن به کلیوپاترا  و نفرتی تی آسان است اما رسیدن به دختر شعر ابوالمعانی مشکل.
آری سیر در فلسفه و فکر و این فیلسوف آسان نیست و هزاران کوه و کتل در پیش است. طوریکه از رخته های تابوت ها دیده میشود چنین به نظر میرسد که بیدل از کلیه یا قسمت اعظم اندیشه ها و عقاید فلسفی زمان خویش و قبل از آن آگاهی داشته است و این هم ثابت است که چون نطفۀ نظریۀ از بیرون در مغزی وارد شود نظریۀ دیگری از آن زاده میشود.
مسلماَ سیمرغ اندیشۀ بیدل تخمها را گنده نکرده است اما پوست این تخمها متاسفانه از نوعی پولاد است و چوچه در آن برای ابد اگرنه تا اکنون که محصور است. منظور این نیست که هیچکس سخن او را نمیداند مقصود اینست که همه کس سخن او را نمی داند و موصوع (همه کس) در دانش مهم است. موصوع همگان مهم است موضوع مردم مهم است. روایتی در بارۀ دکارت هست که پیش از نوشتن (موضوع) مورد نظر را با چند تن از چند طبقه مشورت میکرد و بعد با استفاده از الفاظ خود آنها موضوع را مینگاشت.
آری ابورنسانس این طور میکرد تا توانست رنسانسی در اروپا ایجاد کند. اما ابولمعانی که معنی بلندش فهم تند میخواهد از ذهن کند ما مردم بیچاره بالاتر ماند و در طاق نیسان.
از اینرو اندیشه های بزرگی چون (تیوری تکامل) ولو صحت آن نزد فلاسفه مورد تردید قرار دارد، وقتی میگوید :         هیچ شکلی بی هیولا قابل صورت نشد                           آدمی هم پیش از آن کادم شود بوزینه بود 
از قلم مورخین فلسفه افتاد و وقتی بعد ها چارلز داروین آن را به عبارت عام فهم ادا کرد در تاریخ به نام او ثبت گردید.
در این مورد به تعبیر دلپذیر مردم ـ چشم غزالی را صدقه که وقی خامه اش در پی اندیشه سرکشش به سر میدود حتی دستور زبان را فرآموش می کند و قواعد گرامری را نیز مراعات نمی کند. امام غزالی گاهی جملاتی می نویسد که از نظر ادبای کرام انحراف از اصول ادبی به شمار میرود. اما امام چنان سرگرم مسایل فلسفی و مشکلات علمی و مخصوصاَ آلام انسانی است که وقعی به اعتراض کس نمی گذارد. این شیوۀ نگارش غزالی بعد از بحران روحی اش بیشتر قوت می گیرد. بحران، ارزش ذاتی الفاظ را در نظر او از بین می برد و از آن ببعد امام الفاظ را تنها به عنوان پیک و قاصد می شناسد که وظیفه اصلی و نهایی آن رساندن رسالت اندیشه است. بی اعتنایی غزالی در مورد الفاظ و عبارات و قواعد شبیه بی پروایی شاعر شوریده بلخ مولانا جلال الدین است در برابر وزن و قافیه و لفظ و ..
قافیه اندیشم و دلدار من ـ گویدم مندیش جز دیدار من
اما پس از این همه حرف ها سوالی پیش می آید که آیا میتوان بکلی از پیرایۀ لفظ بی نیاز شد؟ پاسخ این سوال قاطعاَ منفی است. منظور این است که لفظ را نباید آنقدر آراست و پیراست که معنی فدای آن شود. نباید به الفاظ آنقدر اهمیت داد که مفاهیم در خم و پیچ آن ناپدید و نابود شود.

اما برگزیدن الفاظ متناسب و زیبا برای افادۀ معانی مطلوب هرگز مانعی نداشته است و برخلاف آرایش اعتدالی عبارت ممد تاثیر معنی بوده است. لفظ خوب برای معنی خوب چون حریر ساده و زیبای است که بر تن خوشتراش لعبتی افسونگر باشد. اما عبارت رنگین و پُر تصنع چون لباس مخملی و زر دوزی شده و پُر از زیور است که بر پیکر پیرزنی است و آرایش کرده باشد.  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر