۱۳۹۵ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

مصاحبه با استاد یعقوب قاسمی


  • در گذشته آوازخوان ها دو یا سه روپیه حق الزحمه میگرفتند
  • در میلۀ شیر برفی از برف مجسمۀ شیر ساخته میشد
  • استاد قاسم گفت "مملکت اسلامی را شما اشغال کنین و خوشحالی اش را من کنم ؟؟" 

گفتگویی داریم با استاد یعقوب قاسمی و از او در بارۀ زندگی استاد قاسم مرحوم و همچنان مکتبی را که وی در موسیقی بوجود آورده پرسیدیم.

استاد یعقوب قاسمی گفت :
ـ موسیقی در اوایل خاص دربار پادشاهان بود. ولی در زمان امیر عبدالرحمن خان بود که موسیقی در خارج دربار هم رواج پیدا کرد. اجوره، فیس یا حق الزحمۀ موسیقی نوازان در آن زمان ها دو روپیه یا سه روپیۀ پُختۀ کابلی بود.
از استاد پرسیدم : روپیۀ پُخته یعنی چه ؟
ـ روپیۀ پُخته کاملاَ نقرۀ خالص بود که شصت پیسه قیمت داشت. اما روپیۀ خام قدری غش داشت و قیمت آن پنجاه و چهار یا پنجاه و پنج پیسه بود.
استاد افزود " در آن زمانه ها ساز و سرود تنها در مجالس عروسی نبود بلکه اشخاص سرشناس آن وقت مانند سرداران و میرزا ها میله هایی ترتیب می دادند و در آن قیماق چای می پختند و رفقا جمع می شدند و ساز می شنیدند. از آن جملۀ میلۀ شیربرفی و سمنک شهرت زیاد داشت.
در آن زمان در زمستان ها برفباری زیاد صورت میگرفت. طوری که مقدار برف در هر برفباری که صورت میگرفت کم از کم پنجاه ـ شصت سانتی بود. البته در کوه بنده ها در حدود یک متر و یا دو متر هم می بارید. در چنین زمستان ها همین که هوا صاف شده بود در یکی از خانه ها که حویلی نسبتاَ بزرگ داشت برف های روی حویلی را جمع کرده از آن مجسمۀ یک شیر را می ساختند. بعداَ به نام میلۀ شیر برفی رفقا جمع میشدند و دسته ساز را دعوت میکردند و روز ها را به پایان می رسانیدند. این میله ها تا وقتی دوام می کرد که شیر برفی آب می شد و از بین می رفت. همچنان در ماۀ حمل که سمنک پزی شروع می شد نتنها خانم ها در دور دیگ سمنک میله را چاق می کردند بلکه مرد ها هم جداگانه میله می کردند و دسته های ساز را دعوت می کردند و تا صبح ساز می شنیدند. این میله اغلباَ از طرف شام شروع و تا ساعت های دو و سه شب ادامه می یافت".
سمنک در جوش ما کفچه زنیم
دیگران در خواب ما دفچه زنیم
از استاد یعقوب قاسمی راجع به آغاز آوازخوانی استاد قاسم پرسیدم. استاد گفت :
ـ استاد ستار جو پدرکلان من با دستۀ خود در دربار امیر عبدالرحمن خان نوکر [استخدام] بوده و معاش داشت که شب های پنجشبنه و جمعه نوکری داشت. اما اگر در بین هفته گاهگاهی ضیا الملت [امیر حبیب الله] به شنیدن ساز میل می کرد پدرم، یعنی استاد قاسم نیز همیشه در دستۀ پدر خود می بود. اگرچه او در دستۀ پدرش  کدام وظیفه نداشت اما با آنهم در عقب پدر خود می نشست. پدرم [استاد قاسم] که در آن هنگام شاید دوازده یا سیزده ساله بود هنوز در موسیقی دسترسی نداشت و زیر تربیه گرفته نشده و آوازی از وی شنیده نشده بود. در یکی از روز ها ضیا الملت به خواننده گان دربار امر کرد که غزل حافظ را که با این بیت شروع میشود "غلام نرگس مست تو تاجدارانند" بخوانند.     خواننده گان همه مات و مبهوت ماندند زیرا که این غزل یا سایر غزل های دری را یاد نداشتند و خواندن های که در دربار میخواندند همه تربت و ترانه بود و الفاظ آن سانسکریت بود. در این موقع استاد قاسم در همان صغری سن جرات نمود به پا ایستاده شد و گفت :
اگر حضور مبارک اجازه بدهند من این غزل را میخوانم.
ضیا الملت پرسید که پدرت یاد ندارد تو چطور یاد داری؟
استاد قاسم گفت :
صاحب من نزد ملا صاحب کتاب خواجه حافظ را خوانده ام، لهذا این غزل را یاد دارم.
امیر اجازه داد که بخوان! استاد قاسم برای اولین بار با ساز این غزل را خواند و خوب هم خواند که مورد پسند ضیا الملت واقع شد و بخشش هم دریافت کرد. ضیا الملت از استاد ستارجو پرسید که خواندن را تو به وی یاد داده ای؟ وی گفت خیر این اولین بار است که من صدای او را می شنوم.
استاد یعقوب قاسمی علاوه کرد "در آن وقت ها آرمونیه رواج نداشت و استاد ستارجو همراۀ مَدَم می خواند. همچنان بعضی خواننده های دیگر مانند استاد قربانعلی همراۀ رباب می خواند".
در آن زمان هر سردار یک دستۀ ساز در خدمت خود داشت که معاش هم برای شان می دادند و هنرمندان شب های جمعه نوکری [برنامۀ هنری] معین داشتند. به هر حال اولین خواندن استاد قاسم به در بار امیر عبدالرحمن خان شروع شد و بعد از آن نزد پدرش شاگردی کرد. مدتی نزد پدر خود اساسات موسیقی را یاد گرفت و بعد نزد استاد قربانعلی پدر استاد نتهو شاگرد شد.
در زمان سلطنت سراج الملت [امیر حبیب الله] استاد پیارا خان از هند به کابل آمد و استاد قاسم نزد وی شاگرد شد و علم موسیقی را تکمیل کرد. همچنین چند بار که هند رفت از آنجا نیز چیزی آموخت. یکی از شاه فرد هایی که استاد در طی غزلسرایی های خود می خواند این بود
 ناله از نی گریه از ابر بهار آموختیم
ما ز هر صاحبدلی یک شمه کار آموختیم
این شاه فرد نشان میدهد که استاد قاسم نزد چندین استاد دست شاگردی داده است.
استاد قاسم در ابتدا نزد استاد نصر الله خان، برادر پادشاه نوکری می کرد و معاش هم میگرفت. بعد ها به اثر خواهش سراج الملت که از نصر الله خان نمود به دربار سراج الملت موظف گردید و ماهانه دو صد روپیۀ کابلی که در آن وقت پول گزاف به شمار میرفت، معاش داشت و دسته اش فی ماه پنجاه روپیه معاش داشتند. در دستۀ استاد این نوازنده ها شامل بودند:
استاد فتح طبله نواز، حاجی غلام رضا و خلیفه لعلو پدر کلان هماهنگ سارنگ نواز، عبدالستار سنتور نواز و آقا محمد پدر موسی قاسمی دلربا نواز.
میگویند سرا ج الملت در ادبیات یعنی شعر گویی و شعر خوانی ذوق تمام داشت و از شعر مخصوصاَ اشعار بیدل را می پسندید و پیوسته در دربار غزل های بیدل خوانده میشد. استاد قاسم نیز شعر فهم بود و مخصوصاَ با اشعار بیدل علاقه داشت. همان طوری که میگویند "مستمع صاحب سخن را بر سر کار آورد" استاد نیز غزل های بیدل را میخواند و آفرین می شنید. ولی استاد در عین حال با این فکر بود که چگونه می تواند غزل های دری را در قالب طرز های هندی به یک شیوۀ جدید جا بدهد، بنابر آن در خانه مشق میکرد.
طوری که گفتم در آن زمان راگ خوانی و تربت خوانی و ترانه خوانی رواج داشت و غزل کمتر سروده میشد. اگر غزل های دری هم خوانده میشد به طرز های قدیم ایرانی بود. اما استاد خواست که غزل های دری را در طر زهای پیلو ـ پهاری هالکونس، بهیروللت، ماروه، پوریه، ایمن، بهوپالی، بالک، تلنگ،باگیسری، کونسیه، کستوری، ملتانی، درباری سوهنی، آسا، بسنت، نیریز و غیره بیندازد و مکتب جدیدی را بوجود بیآورد. چنانچه برای اولین بار موقعی که سراج الملت در صفۀ هشت رُخ میله را ترتیب داده بود (صُفۀ هشت رُخ در در سمت غرب وزارت امور خارجه ساخته شده و در اطراف آن جوی آب را جاری ساخته بودند و در لب های جوی گل زنبق نارنجی غرص شده بود). استاد قاسم این غزل بیدل علیه رحمه را در طرز پهاری خواند
اگر به گلشن ز ناز گردد قد بلند تو جلوه فرما
ز پیکر سرو موج خجلت شود نمایان و چو می ز مینا
سراج الملت به حدی از این غزل خوشش آمد که امر فرمود یک مشت طلا را بالای استاد نثار کنند و خودش چندین بار تکرار کرد که بارک الله.
در همین زمانه ها بود که یک عده اشخاص نزد استاد شاگرد شدند که یک عده هم شوقی بودند. از شاگرد های کسبی استاد که نزدش شکر مانده بودند میتوان از استاد نتهو، مرحوم استاد نبی گل، استاد رحیم گل، آقا محمد، سلما  جلال آبادی مشهور به سلامی، عبدالشکور، طلا محمد، غلام نبی، گل محمد قندهاری مشهور به گلو، صابر، استاد رحیم بخش، عبدالواحد سارنگی و دیگران بودند.
از شاگردان کسبی استاد مرحوم میرزا نظر، ماما باقی، مرحوم صاحبداد عکاس، میرزا حیدر، حافظ محمد اکبر و یک عده درباریان بودند. در حقیقت استاد دو نوع شاگرد داشت. یکی مستقیم که نزد استاد شکر مانده بود و یکی هم غیر مستقیم که طرز های استاد را شنیده و تعقیب می کردند.
از استاد یعقوب قاسمی پرسیدم که شکر ماندن یعنی چه ؟
ـ کسی که شاگرد میشد مهمانی مجللی را ترتیب می داد و در آن تمام خواننده ها و نوازنده ها کسبی را دعوت می کرد. در آن محفل هر خواننده و نوازنده به اصطلاح مجرایی می داد یعنی یک چاشنی می خواند. هر کسی کوشش می کرد که از دیگری خوبتر بخواند یا بنوازد. بعد از صرف نان هم این مسابقه های خواندن دوام می کرد. بالاخره در پایان محفل کسی که شاگرد میشد در یک پطنوس نقل و شیرینی و یک دانه دستار یا چپن را می گذاشت و به استاد تقدیم می کرد. استاد یک تار هفت رنگ را که (پاتره) نام داشت در بند دست شاگرد می بست و به این طریق او را به شاگردی قبول می کرد. البته برخی ها که به اصطلاح کم بغل بودند (گُر) می ماندند البته که مصرف گُر در مقایسه به شکر طبیعتاَ کمتر بود.
خلاصه این که استاد قاسم این مکتب را در موسیقی ایجاد کرد و برای اولین بار در دربار سراج الملت بود که استاد قاسم غزل های پشتو را نیز به طرز های هندی سرود. استاد قاسم مرحوم بر علاوۀ این که در موسیقی ید طولا داشت شعر فهم و بداهه گوی هم بود و همیشه اشعار وصف الحال میسرود.
میگویند در آن روز های که افغانستان زمزمۀ آزادی خواهی را بلند کرده بود آقای (داپس) نمایندۀ انگلستان برای مذاکره به کابل آمد و در دعوتی بزرگی اشتراک کرد. استاد قاسم نیز در همان محفل هنرنمایی می کرد. همین که فهمید (داپس) نمایندۀ انگلستان نیز در آنجا حضور دارد و از آن جایی که چشم های (داپس) سبز بود استاد قاسم این بیت را سرود
میزند چشم کبود تو به مژگان ناخون
ترسم ای شوخ میان من و تو جنگ شود
آقای (داپس) که به زبان دری هم بلدیت داشت پرسید مرا میگویی؟
استاد گفت : بلی و متعاقباَ این بیت را خواند
همین جا صلح کن با ما
چه لازم که در محشر ز ما شرمنده باشی
آقای (داپس) از این کنایه ها متغییر شد ولی پادشاه را از بداهه گویی ها خوشش آمد.
(داپس) از استاد خواهش کرد که مرا شاگرد بگیر! استاد گفت : شاگرد میگیرم اما به شرطی که هر چه گویم قبول کنی. (داپس) گفت قبول میکنم. بعد از آن او را بالای پیانو نشاند و استاد این بیت را خواند
مکتب ماست جای استقلال
درس ما نکته های استقلال
استاد به (داپس) گفت بخوان ! اما او از خواندن خودداری کرد. آنگاه استاد قاسم گفت در این صورت شاگردی شما صورت نمی گیرد.
از خاطرات دیگری فرآموش ناشدنی استاد اینست که روزی به مناسبت اشغال بغداد از طرف انگلیس ها در سفارت بریتانیا که در آن وقت در باغ چرمگری یعنی ریاست قبایل موجوده واقع بود دعوتی ترتیب یافته بود و استاد قاسم را هم دعوت کرده بودند. ولی چون رفتن افغان ها در سفارت خانه ها مجاز نبود بنابران سفارت بریتانیا از وزارت امنیه خواهش کرد که استاد ر اجازه بدهند. استاد با اجازۀ وزارت امنیه در این دعوت شرکت کرد. وقتی که استاد مشغول سُر کردن ساز ها بود از یکی از منسوبین سفارت پرسید که چه گپ است و این دعوت به چه مناسبت است؟ البته مراد استاد این بود که از محفل اطلاع یابد تا مطابق وضع محفل چیزی بسراید. برایش گفتند که این جشن به مناسب فتح بغداد است.
استاد فوراَ امر کرد که ساز ها را بسته کنید ! همه تعجب کردند که چرا؟ استاد گفت "عجب است که یک مملکت اسلامی را شما اشغال کنید و خوشحالی آن را من کنم ؟"
برایش گفتند که هر قدر پول میخواهی برایت میدهیم. استاد گفت اگر امپراطوری انگلستان را هم به من ببخشید قبول ندارم. استاد از سفارت خارج شد ولی نائب سفیر به وزارت امنیه شکایت کرد و نام این برخورد استاد را بی نزاکتی گذاشت. این سخن به پادشاه رسید و اما پادشاه بخششی به او اعطا کرد.
همان طوری که گفتیم استاد در بداهه گویی نظیر نداشت. گویند در یکی از محافل یکی از مدعوین که طراوت و زیبایی خاصی داشت و پیوسته به موهای خود دست میکشید استاد با بداهه این بیت را سرود
اسیر حلقه های کاکل مشکین او گردم
که خود هم بر سر آن میکشد دست نوازش را
در یک مجلس شخصی که نزدیک استاد نشسته بود پیوسته سگرت میکشید و طبعاَ دود آن استاد را اذیت میکرد. در این موقع بشقاب های حلوا آورده شد و همه مشغول حلوا خوردن شدند. در این هنگام استاد خواند
کم قسمتی نگر که از لب شیرین دلبران
حلوا به دیگران و به ما دود میرسد
در آن روزگاران شعرا مجالسی و شب نشینی های داشتند. ملک الشعرا قاری مرحوم استاد بیتاب، شایق جمال، ندیم، مستغنی، مرحوم سردار عزیز الله قتیل و صوفی عشقری و دیگران دور هم جمع میشدند و شعر میگفتند و موسیقی می شنیدند. استاد قاسم یکی از غزل های شمس تبریزی را میخواند که دفعتاَ استاد بیتاب به وجد آمد و حق گفت و به زمین خورد. استاد قاسم در جوش خواندن این بیت را سرود
کارم صنم پرستی و گاهی شکست اوست
بیتاب عشق هر چه کند حق بدست اوست
در این بیت می بینیم که تخلص بیتاب و اسم بیتاب که عبدالحق بود چگونه به هم پیوند خورده اند.
قصه میکنند که در یکی از دیگچه پزانی های سراج الملت، استاد قاسم نیز به خواندن مشغول بود. در این موقع که دیگ روغن بالای آتش در حال سرخ شدن بود سراج الملت امر کرد که آرد را بیندازید. یکی از غلام بچه ها که گرۀ خریطۀ آرد را باز کرده نتوانست ناچار از دندان های خود کار گرفت. استاد که پیوسته اهل مجلس را زیر نظر داشت این بیت را خواند
به شوق جان دهمت خنجر جفا چه ضرور
چه میکنی گرۀ دست را به دندان باز
استاد مرحوم هژده سال کامل در دربار سراج الملت موظف بود. بعد از آن در عصر امانیه خوانندۀ دربار بود و ماهانه دو هزار و پنجضد افغانی معاش داشت. وی در دربار محمد نادر شاه و بعداَ در دربار محمد ظاهرشاه  نیز موظف بود و ماهانه پنجهزار افغانی معاش داشت. برعلاوۀ معاش موتر نیز برایش مقرر بود تا روز مرگ معادل معاش خود را ماهانه طور بخششی دریافت میکرد.
استاد در مرکز خرابات باغچه ای داشت که نام آن را جنگل باغ گذاشته بودند که بعد از چاشت روز هایش را در آنجا میگذشتاند. همچنان تعلیم خانۀ او هم در همان باغچه بود که شاگردان به نوبت میرفتند و درس میخوانند. از شاگرد های آماتور و بعضی دوستان استاد هفته دو یا سه مرتبه در آنجا جمع می شدند و قمیاق چای درست میکردند و ساز می شنیدند. استاد مردی خوش لباس و خوش مشرب و صاحب عاطفه بود. از آوازهای استادان او به از خان عبدالکریم خان علاقه داشت.
استاد قاسم همیشه به شاگردانش توصیه میکرد که موسیقی را برای موسیقی یاد بگیرند نه برای پول. استاد خطاب به آنها میگفت در مجالسی که دعوت میشوید هر چه برای تان به نام حق الزحمه میدهند قبول نموده دعو نکنید تا به این وسیله قدسیت هنر را حفظ کرده باشید. از شاگردان استاد یکی مرحوم میرزا نظر بود موقعی که رادیو افغانستان افتتاح شد میرزا نظر مرحوم با وجودی که خیلی مفلس و پریشان بود معهذا حق الزحمه نمی گرفت و می گفت من هنر خود را به پول نمی فروشم.
استاد قاسم به صوفی ها قلندران و فقیران عقیدت خاصی داشت و مخصوصاَ از گرویدگان جناب مولوی صاحب زرداد بود. همین مولوی صاحبی که در چارباغ متصل مقبرۀ اعلیحضرت تیمورشاه دفن است.
استاد قاسم دو خانم داشت و از بازماندگان مشهور او استاد یعقوب قاسمی، آصف قاسمی و یوسف قاسمی می باشند.
مجلۀ لمر شمارۀ یازدهم سال 1350
باز نویسی و ویرایش متن از احمد ضیا دانش 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر