۱۳۹۵ تیر ۱۷, پنجشنبه

محجوبۀ هروی


اسمش صفورا بود، پدرش منشی ابوالقاسم خان نام داشت و مردی بود روشنفکر و دانشمند. او مثل پدران آن روزگار نبود که جهل مطلق را بهترین زینت دختران خویش می پنداشتند و به بیسوادی و چشم و گوش بستگی دختر خود مباهات می نمودند.

منشی ابوالقاسم خان، صفورای کوچک را چنان که از پدری دانشمند انتظار میرود، تربیت کرد. هر چه میدانست به او آموخت و هنگامی که از استعداد صفورا در سرودن شعر اطلاع یافت او را تشویق کرد و تخلص محجوبه را برای او انتخاب نمود.
محجوبه در سال 1284 شمسی در کشک بادغیس به دنیا آمده و تحصیلاتش نیز در آنجا صورت گرفته بود ولی ذوق دانشجویانه و طبع شاعرانه اش زندگی در شهر هرات را ترجیح داد و علاقه ای که به این شهر داشت او را وا داشت که نسبت هروز را بر تخلص خود بفزاید و در همه جا خود را محجوبه هروی معرف کند.
محجوبه هم شاعر بود و هم شعر شناس و هر شعر خوب که بدستش می رسید، آن را جواب میگفت. با اکثر شعرای معاصر مشاعره داشت و این مشاعره ها قدرت و طبع لطیف او را بیش از پیش آشکار می ساخت و مقام ادبی وی را ارجمندتر نشان می داد. زیرا غالباَ در مشاعره از بدیهه گویی استفاده می کرد. از مشاعره های بسیار معروف او یکی هم مشاعره ایست که با استاد میر عبدالعلی شایق هروی صورت گرفته و اشعاری که بین ایشان رد و بدل شده است از جملۀ با ارج ترین نمونه های ادب معاصر به شمار میرود.
دیوان محجوبه هروی در حدود دوازده هزا بیت بوده و مشتمل است بر انواع قصیده، غزل، مثنوی، قطعه و رباعی و هر گونه مضمون از نعت و نصیحت و توصیف طبیعت گرفته تا غزل های شورانگیز عاشقانه در آن می توان یافت.
محجوبۀ هروی در سال 1346 هجری شمسی چشم از جهان بست و با مرگ او شمع نورانی ادب که به دست او افروخته شده بود خاموش گشت و غمی جانکاۀ در بزم شعرا و اهل معارف و مطبوعات راه یافت.

او بیش از چهل سال عمرش را صرف تعلیم و تدریس و تربیت دختران دانشجوی هرات نمود. او هنگامی دست به این کار زد که در آن روز ها که زن در حکم اثاث البیت و حتی ناچیزتر از آن به شمار میرفت در آن اوقات که درس خواندن و نوشتن برای زن گناه محسوب میشد، در آن هنگامی که از مکاتب دختران و تعلیم و دختران سخنی در میان نبود، در آن ایام که شعر مانند هر رشتۀ دیگر هنر در انحصار طبقۀ ذکور بود و زنان حق شعر سرودن را نداشتند. محجوبه هم معلم بود و هم شاعر. او هم آنچه را از خرمن علم و معرفت پدر دانشمند و روشنفکر خود آموخته بود به دختران و زنان همسایه و اقوام و نزدیکان خود منتقل میساخت و هم احساسات و اندیشه های رقیق خود را با زبان شعر بیان می کرد.
محجوبه هروی که بر اثر مطالعۀ جراید آن وقت مانند سراج الاخبار، ارشاد النسوان، امان اففان، پیک سحر، فریاد و اتحاد مشرقی و غیره ذهنش روشنتر و اندیشه اش پخته تر شده بود، مجاهدت خود را در راۀ تعلیم و تربیت نسوان کافی نمی دانست و آرزو داشت که این طبقۀ محروم از مزایای اجتماع، مکتبی و آموزشگاهی داشته باشند با به صورت منظم از درس و تعلیم استفاده کنند ولی متقضیات عصر و زمان هنوز با تحقق آرزوی وی سازگار نبود. زیرا هنوز در محیطی که او میزیست بازار تعصب جاهلانه گرم بود و اکثریت مردم با رفتن پسران خود به مکتب مخالفت می کردند چه جای آن که دختران به مکتب بروند؟
اما خوشبختانه او این آرزویش را با خود به گور نبرد بلکه دید که شعور اجتماعی در حال رشد است و در نتیجه زنان هرات نیز نعمت باسواد بودن بهره مند می شوند. او مشاقانه دواطلبی خود را به شغل شریف معلمی اعلام نمود و وظیفۀ تدریس مضمون ادبیات و دینیات را به عهده گرفت و سال ها با مشعل فضل و دانش خود پیش پای دانش آموزان را روشن کرد.
نمونۀ شعر
در غریبی هر نماز شام گریانم چو شمع
زآتش دوری و مهجوری گدازانم چو شمع
دود سودا این چنین کاندر سرم پیچیده است
زآتش غم، خرمن هستی بسوزانم چو شمع
روشنی طبع ما را تیره بختی همره است
پیش پای خویش روشن کرده نتوانم چو شمع
در شب دیجور من طالع شو ای بدر منیر
گر منور میکنی شام غریبانم چو شمع
غرق آب دیده باشد جیب دامانم هنوز
آتش دل میکشد سر از گریبانم چو شمع
گر ز بستان وطن محجوبه آید یک نسیم
صبحدم جان را به بوی او برافشانم چو شمع



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر